نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

افراط و تفریط

 

از سلف اومدم بیرون... 

از جلوی دانشکده علوم گذشتم.طبق معمول همیشه صدای خنده ی بچه ها گوش اسمون و کر کرده بود.اکیپ های چند نفری از دخترا و پسرا نشسته بودن دور هم و داشتن بلند بلند می خندیدن...بعضی تر ها هم کمی اون طرف تر داشتن سیگار می کشیدن.چشم ام به گلاره افتاد.با تقریبا ۱۰-۱۲ نفر دیگه داشتن پانتومیم بازی می کردن و گلاره ریسه رفته بود از خنده...اقایون رو نمی شناختم.فکر کنم بچه های ریاضی بودن.گلاره برام دست تکون داد٬من هم با سر بهش سلام کردم. 

رسیدم جلوی دانشکده خودمون. م و اقای ... کنار هم نشسته بودن و داشتن چای می خوردن. 

مونا هم که جدیدا موهاشو بلوند کرده بود تاش از پله ها میومد بالا. 

یاد روزای اول ترم یک افتادم...بچه ها چه قدر بزرگ شده بودند(شاید هم فقط خیلی تغییر کرده بودند) 

 

امروز اولین جلسه رسمی بسیج دانشکده بود. 

تو این چند سالی که از خدا عمر گرفتم تا حالا با هیچ گروهی این مدلیی٬همکاری نداشتم.اما بلاخره تصمیم گرفتم که این یکی و تجربه کنم.دوست دارم بدونم اینا دارن چی کار می کنن؟ 

وارد دفتر بسیج خواهران شدم.(قبلا ثبت نام کرده بودم) یه اتاق کوچولو ته راهرو. اولین چیزی که به چشم میادسادگی و کتابخونه کوچیک تو اتاقه...وارد اتاق که که شدم خانوما با روی باز ازم استقبال کردن.تقریبا ۷-۸ نفری بودیم.تقریبا همه چادری با ظاهری کاملـــــــــــــــــــــــا ساده. 

خانوم ع که یکی از دانشجویان سال بالایی بود٬درباره کارایی که ما می تونیم تو بسیج انجام بدیم صحبت کرد.بعد هم بنا به استعدادی که هر کسی داشت بهش مسئولیتی داده شد. 

من هم گویا شدم مسئول نشریه دانشکده!! 

کلی ایده هم به بچه ها دادم( به قول حبیبه عزیز(الان مشهده امیدوارم یاد منم باشه) کلی بالا منبر رفتم و اونم نبود که منو از برق بکشه!) 

بگذریم... 

یک ربع بعد٬یه جلسه هماهنگ با اقایون داشتیم.تو نماز خونه تشکیل می شد. 

رفتیم.خانوم ها به ردیف نشستن و اقایون (وجه اشتراک همه شون تقریبا ریش بود و انگشتر عقیق و لباس های روی شلوار) با فاصله حداقل ۳ متر (؟!) رو به روی ما نشستن. ( من که نفهمیدم چرا انقدر دور نشستن؟ مگه نمی خواستن با ما حرف بزنن؟) 

سرا همه پایین بود و کسی نفس هم نمی کشیئ.یکی از اقایون بعد از بسم الله و خوندن کلی از این دعاهایی که اقایون روحانی قبل از شروع صحبتاشون می خونن٬شروع کرد به صحبت کردن. 

اقایون ایده ها و نظراتشون رو مطرح کردن و بعد شد نوبت خانوما... 

(راستی یادم رفت بگم.اقایون در تمام طول جلسه داشتن گلای قالی رو نگاه می کردن!) 

خانوما هم صداشون از ۲ دسی بل بالا تر نمی رفت. 

هنوز مطمئن نیستم اقایون حاضر در جلسه چیزی از حرفای خانوما رو شنیدن یا نه... 

من هم با یه سری از مسائل مطرح شده موافق نبودم. 

اجازه خواستم و شروع کردم به صحبت...(صدای من بلندتر از خانومای دیگه بود!) 

نظرات تصویب شده نوشته شد و  ختم جلسه اعلام شد... 

جلسه به من که خیلی سخت گذشت.من یه ادم کاملا بصری هستم.من سر کلاسم اگر جایی نشسته باشم که استاد و نبینم هیچی از درس نمی فهمم.اگه با کسی صحبت کنم و باهاش فیس تو فیس نباشم...اعصابم خط خطی می شه... 

بگذریم... 

گویا نشریه٬کار دانشکده نیست و به کل دانشگاه بر می گرده و جلسات جدا هم داره. 

امروز ساعت ۲ یه جلسه داشتیم.رفتم.شرایط اب و هوایی مشابه جلسه قبل بود. 

کلی پیشنهاد برای اضافه کردن ستون های متنوع به نشریه دادم.مسئولیت ستون فرهنگی ادبی نشریه هم به عهده من گذاشته شد. 

 

افراط و تفریط... 

همین. 

مشکل جامعه ما همین جاست. 

 

پ ن۱: من خدایی نکرده قصد تمسخر یا حتی نقد هیچ  کس و هیچ روشی رو ندارم.فقط دیده هامو نوشتم.همین. 

نظرات 11 + ارسال نظر
ح.ع پنج‌شنبه 5 آذر 1388 ساعت 00:24

سلام خوبی؟

ببخش اگه این و می گم . چیزی که از خوندن این توشته قبل از این که خودت آخرش بگی یهم دست داد تمسخر یود ...
شاید اشتباه باشه ولی بنظر اومد مثل فیلم هایی که می خوان چیزهایی رو بکوبونن . بک سری دست آویز برای خودشون درست می کنن.
امیدوارم موفق باشید .
التماس دعا

سلام عزیزم
بعضی مسایل تو جامعه ما به اندازه کافی کاریکاتور هست٬پس نیازی به تمسخر نیست.
یا علی

ع.ر.وطن دوست پنج‌شنبه 5 آذر 1388 ساعت 06:59

سلام!
شما هم باید مثل قدیمیها انگشت اشاره رو بین دندونهاتون میذاشتین و صحبت میکردید! :دی

بنظر من کار اونها هم بد نبوده! هر کسی یه درجه ای داره! شاید اونها حس میکردن که با گذشتن از این حد ،نقصانی بهشون وارد میشه!همه که قوی نیستند!
یه چیز دیگه هم هست!
بین ادمهای خوب هم فاصله وجود داره! میدونید چیه؟
غذا خوردن حلاله! اگه یک کم بیشتر از حدش هم بخوری شاید گناه محسوب نشه! ولی چرا عرفا از این حلال خدا هم پرهیز میکنند و کم مصرف میکنند؟
ممکنه نحوه رفتار شما مشکلی توش نباشه، ولی اگه بخواهید بالاتر برید و پیشرفت کنید باید این رو هم ترک کنید!

اینهایی رو که گفتم فقط یه احتمال بود . یک"شاید"! یک چیزی که میشه بهش فکر کرد!شاید درست نباشه!

ولی با شما در مورد افراط وتفریط توی جامعه موافقم!
یا علی

سلام

به نظرم بچه ها با رفتن به سمت این کسوت ها فقط از هم بیشتر دور می شن.

حرف شما هم متین ه٬اما در صورتی که ادم مطمئن ماشه ۱۰۰٪ غذاش حلال ه...
وقتی اکثر همین جوونای ما هنوز واجباتشون می لنگه٬چرا اصرار دارن ظاهر و حفظ کنن؟
بله٬مسلما این ها در مرحل بالای دین داری و شاید عرفان مقول باشه٬اما فکر نمی کنم همه بچه های ما عارف مسلک باشن.
یا علی

س.ح پنج‌شنبه 5 آذر 1388 ساعت 09:03

سلام عزیز..
افرین چقدر قدرت تحملت بالا بوده..من یه بار وسط یکی از همین جلسه ها اومدم بیرون...

راستی موقع خوندن عرفه ما رو فراموش نکنیااا

سلام...
:)

تجربه ای جدید بود٬ارزش اش رو داشت...

عرفه؟ :(
تو هم منو دعا کن.

الهه پنج‌شنبه 5 آذر 1388 ساعت 09:14

سلام . من صحبت شما درارتباط با وجود افراط وتفریط درجامعه به خصوص در مورد مسائل اجتماعی قبول دارم. فکر می کنم شاید این خواهران و برداران بسیجی نیز خود ازاینگونه رابطه چندان خوشحال نیستند وفقط دریک چارچوب تعریف شده رفتار میکنند و گرنه کسی که ایمان داشته باشد ازیک نگاه کردن به خانم ها وشنیدن صدای آنها دچار گناه نمشود. این افراط وتفریط به حدی است که یک نماینده ی مجلس به خود حق می دهد که بیاید ودر یک رسانه ی عمومی اعلام کند که دخترا و پسرا که مثلا با هم کوه می روتد بیایند ازدواج موقت کنند که مشکلی شرعی پیدا نکنند!!!!!!!!!!!!

301040 پنج‌شنبه 5 آذر 1388 ساعت 12:41 http://301040.blogsky.com

زمان پیغمبر معمولا زن ها با مرد ها از پشت پرده صحبت می کردن.

یه مثال جالبش صحبت حضرت زهرا با ابوبکر هست. که به نقل از منابع "شیعه" نقل شده که ایشون به زنهای دیگه دستور می دن که دور و بر ایشون به ایستن و پرده ای ایجاد کنن که وقتی می خوان صحبت کنن کسی نبینتشون.

در هر صورت،شاید زمونه عوض شده باشه. من هم توی این زمینه پروندم از همه سیاه تره؛ فقط می خواستم اطلاع رسانی کرده باشم.

مشکل جامعه ما اینه که غوره نشده می خواد مویز بشه...
نمی شه...
اسیاب به نوبت.
گاماس گاماس...

یه آشنا پنج‌شنبه 5 آذر 1388 ساعت 13:09

سلام
حالا به نظرتون این افراط بود یا تفریط؟
------------
ورودتون رو به جمع پرشور بسیجیان تبریک می گم. خیلی خوب کاری کردین که با این استعدادی که دارین، وارد این عرصه شدین. حتما خیره، مقارن با هفته بسیج...
به نظر من، یه کم اگه صبر کنین، همه اینا واستون عادی می شه و می فهمین چرا توی این تشکل، همه چی، با بقیه تشکلا فرق می کنه! خیلی با صفاست.
این افراط و تفریط نیست، مایی که دم از رعایت حریم، در روابط دختر و پسر می زنیم باید اینجوری باشیم...!

سلام
کدوم؟ :)
ـــــــــــــــــــــــــ
ممنون ام. کدوم همه استعداد؟ ؛)

بله٬مطمئن ان بعد یه مدت عاذی می شه.درد هم بعد از یه مدت سر می شه..مهم اینه که وقتی هنوز عادت نکردم و رنگ نگرفته ام٬ببینم و بگم...

هدی پنج‌شنبه 5 آذر 1388 ساعت 14:03

سلام س-ف جان
من نظراتی مثل نظرات آقای وطن دوست و آقای بازارگان رو قبول دارم...و تایید میکنم.

واقعا دوست داشتم و دارم مثل اونایی که توصیف کردین باشم...
ولی حیف که نیستم...

حالا که بیرون کار میکنم میفهمم
چرا بانوی دوعالم فاطمه زهرا(س)
انجام کار خونه رو بر عهده گرفتند و از این بابت خرسند بودند
و کار بیرون رو سپردن به حضرت علی(ع)..

یه چیزایی تو ذهنم که دوست دارم بهت بگم اما به زبان نمیاد..
بگذریم..

در دعای عرفه ما رو یادتون نره عزیز.

سلام.

با تمام حرفایی که تو ذهن ات بود و نگفتی موافقم...فقط یه دختر می فهمه چی می گی...
شما هم همین طور
یا علی

داود پنج‌شنبه 5 آذر 1388 ساعت 15:08 http://yaran1388.blogsky.com

سلام
بهترین خبری که تو این مدت از دوستای مچازی شنیدم بود٬ ورود تون به بسیج رو میگم. باور کنید که بسیچی این افراط و تفریطی که تو جامعه ما عرف شده نیست. بسیجی رو بد معرفی کردن. بسیجی سراپا شور و عشقه٬ بسیجی عاشق کشورش و مردم کشورشه و فدایی اونا٬ اما چرا اینجوری شده٬ دلیل اصلیش دور شدن جوونای خوش ذوق و با نشاط و شوخ طبع از دفاتر بسیج در دانشگاه ها و مساجده. چیزی که زمان جنگ اصلا اینطور نبود٬ من مطمئنم حضور شما و امثال شما در بسیج نوع نگاه افراد رو به این شجره طیبه عوض میکنه. خیلی حرف زدم ببخشید ولی از شنیدن این خبر ذوق زده شدم. یاحق

سلام
ممنونم.امیوارم لایق یدک کشیدن این نام باشم.
اومدم که دقیق به حرفای شما برسم.اینا ظاهر قضیه اس.
حق یارتون

امین پنج‌شنبه 5 آذر 1388 ساعت 22:30 http://elahi-gahi-negahi.blogsky.com/

سلام
1- آقای حیدری عزیز، متاسفانه باید بگم حوادث بعد از انتخابات خیلی چهره این واژه مقدس رو بین افراد جامعه و به خصوص دانشجوها خدشه دار کرده.من یکی مسببین این جنایت (واقعاً جنایت) رو نمی بخشم.به قول شما بسیجی یعنی عشق یعنی صفا و در یک کلام یعنی شاگرد روح الله...
متاسفانه،متاسفانه و متاسفانه چهره ای که بین اکثر دانشجوها از بسیجی در ذهن هست یه آدم چماق به دست بی کله هست که جدیداً پولکی هم شده(اتفاق اخیر دانشگاه خواجه نصیر رو که در جریان هستید؟).صد افسوس... همه چیزمون رو داریم بر باد می دیدیم...
2- خانم س-ف، به خاطر این مسائل من هیچوقت نخواستم وارد بسیج دانشگاه بشم، عوضش رفتم سراغ کانون قرآن و عترت (ع) .هر چند بچه های واقعاً پاکی در بسیج هستند ولی به صورت کلی دید خوبی نسبت به اونها وجود نداره.حتماً تصدیق می کنید که دانشگاه های دیگه هم همین طوره.خیلی دوست دارم بدونم "دوستان کمتر مذهبی" شما از اینکه وارد بسیج شدید چه حسی به شما پیدا کردند.البته شاید هنوز برای جواب دادن به این سوال زود باشه.

سلام
ج ۱) به قول دوستان٬مدینه گفتی و کردی کبابم... :)

ج۲)کانون قران و عترت دانشکده ما متاسفانه خیلی ضعیف عمل می کنه.
شاید تونستیم این دید نچندان خوشایند رو نسبت به بسیج تغییر بدیم.
دوستان نه چندان مذهبی...
بله٬کمی برای جواب دادن زوده...

وحید پنج‌شنبه 5 آذر 1388 ساعت 23:22 http://www.arinoos.blogsky.com

سلام
خوبی؟
این چیزا که می گی تو دانشگاه ما هم دیده می شه.
من می گم هر دو جماعت چیزایی دارن که نمی شه منکر خوب بودنشون شد.پس یادمون باشه کسی رو ایگنور نکنیم و اینا.
راستی من با یاسمنگولا آپم.
فعلا....

سلام
ممنون
بله٬موافقم.ادم همواره باید خوبی ها و بدی ها رو به موازات هم ببینه.
یا علی

امین پنج‌شنبه 5 آذر 1388 ساعت 23:26 http://elahi-gahi-negahi.blogsky.com/

سلام دوباره
به روزم

سلام
میام خدمت تون
یا علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد