نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

چرا؟

 

خیلی کم می نویسم اینجا براتون... 

اینو ارشیو وبلاگ٬گله های شما تو کامنتا و بعضا ایمیل دوستان می گه... 

 

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ- 

 

کمی به عقب برگشتم٬روزایی که ۵-۶ تا پست می کردم و همــــــــش بودم... 

میدونی٬ 

این دنیای مجازی فضای جالبی ه.... 

همیشه تو رو می بینه وقتی هیچ کس حوصله تو نداره.. همیشه تو رو می شنوه وقتی خسته ای از شنیده نشدن های دنیای حقیقی... 

واقعا یه دوسته٬تو غما و شادی هات کنارت هست. 

 

اصلا این دلیل و به خودتون یا موارد غیر مشابه تعمیم ندین چون به نظرم قدری شخصی ه... 

چون شاید من واسه پر شدن این نیازم اینجا می یومدم.(اینو من نمی گم٬ضمیر نا خوداگاه ام همین الان گفت) 

 

اما من بودم چون ... 

اره٬اون روزا فریاد می زدم چون اون که باید می شنید حواس اش پرت خیلی چیزا بود... 

اما این روزا بیش تر از هر روزی شنیده می شم...تک تک کلماتم قبل از رسیدن به گوش٬بلعیده می شه قبل از نشستن به گوش ٬به دل می شینه... 

نکه فکر کنی کمتر می نوسم هااا...نه! 

یه دفتر کوچولو همیشه تو کیفم هست٬وقتی فقط لمحه ای گوشی نیست(که دل همیشه هست) برایش می نویسم... 

یادداشت های کوتاه... 

مختصر و مفید... 

نه اشتباه نکن٬ 

با قلم عقل نمی نویسم که به چشم انها مفید باشد... 

با قلم دل می نویسم که بسیار مفید است... 

به چشم دل می بینم که هر جمله اش روح را جلا می دهد و ان بکر مانده های احساس را هم بیدار می کند... 

 

اره٬شاید این دلیل بدی نباشه واسه کم کاری ام... 

 

اما بازم اینجا می یام. نه واسه این صفحه٬نه واسه ی کلمات اش٬نه واسه ارشیوش٬نه واسه ی خواننده نماهای خاموش اش... 

می یام٬واسه خاطر اون دوستای عزیزی که از ب بسم الله اش بودن...تو بهارش بودن٬تو خزونش بودن. 

باورت می شه؟ 

یه تار موی خیلی از دوستای این خونه ی مجازی رو به صد تا دوست نمای دنیای حقیقی نمی دم. 

خیلی قدر دلاتون و بدونین... 

خیلی دلاتون و دوس دارم. 

 

ممنون که هستین. 

برام دعا کنید که هنوزم محتاج نفساتون هستم.