نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

شب دوم

شب اول گذشت.  

چه سانش چه اهم؟ اهم اینست که گذشت و من بدین امید روی پا هستم که "میگذرد".

شب دوم است که جسمت گر چه از من دور، اما هنوز عطر تو در عمق لحظه ها جاریست...  چه هنوزی؟؟؟ که تا ابد...

دو روز است که سوار بر مرکب عشق شدی و به سرزمینی رفتی که ازلیت تاریخ، ابدیت را در آن پایبند کرده، سرزمینی کهدر آن خون جای واژه بر لبها نشست و سرزمینی که غنچه های تشنه، یکجا سه پاسخ از زبان خاری شنیدند...

آری...

کربلا میعادگاه عاقلانیست که با شنیدن نام "حسین" مجنون میشوند با دیدن خاک او محزون...

و تو رفتی تا با مولایمان آن عهد را ببندی که:


"آقا، ما نیز آرزو داریم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد