حکایت این روزهاست...

 

به ایستگاه اتوبوس که می رسی٬ 

فقط وقت می کنی اتوبوس را با نفس نفس هایت بدرقه کنی... 

به ساعت ات گریزی می زنی...مثل همیشه دیرت شده... 

روی تابلوی ایستگاه اتوبوس نوشته: 

                                                             اتوبوس بعدی ۱۵ دقیقه ی دیگر 

کمی دل دل می کنی٬که بمانی یا بروی... 

می مانی... 

۳۰ دقیقه گذشته و از اتوبوس خبری نیست... 

نه پای رفتن داری و نه دل ماندن... 

چیزی که تو را به صندلی ایستگاه چسبانده همین ۳۰ دقیقه است. 

چه می کنی؟! 

می روی یا می مانی؟