همه متفق القول می گویند: نیستم و نیستم و کم هستم و حسابی مشغول... مشغول کار و درس و زندگی و عاشقی... انگار حق تمام و کمال با همه است.. نیستم و نیستم و کم هستم و حسابی مشغول.. اما نه مشغول کار و درس و زندگی و .. مشغول مشغله هایی هستم که گفتنی نیست.. نوشتنی نیست.. و خواندنی هم انگار.. من خسته ام؛ من حسابی خسته ام... اما این خستگی نه روحی است و نه جسمی... حفره ای است بین این دو.. که حسابی درد می کند.. خوب مشغولم می کند و دوایی برای آن نیست. پس بی مهابا خود را به زندگی کردن می زنم تا مگر.. باز تاکید می کنم حال دلم بس ناجوانمردانه خوب است و هوا بارانی و تو تابستانی ........... |