گوهر زندگی

 

کلی تلاش کردم که برای امروز یه مطلب خوب بنویسم... 

جالبه٬من اغلب رابطه ی دوستانه خوبی با کلمات دارم٬گاهی اونقدر خوب که نخواسته و بدون توقع٬به مغزم هجوم میارن و منو وادار می کنن به نوشتن... 

اما امروز...نه٬این روزا...خیلی با کلمات کلنجار رفتم...انگاری باهام قهر کردن...شایدم قاصرن از بیان و توصیف این مخلوق هستی... 

امروز چهاردم اذر ماه یک هزار و سیصد و هشتاد و هشته...مامان مهربون من٬گویا چند سال پیشا تو همچین روزی بوده که از خدای مهربونم نعمت وجود رو می گیره و پا به جهان هستی می ذاره و برای ما از طرف خدا بغل بغل مهربونی و ایثار سوغات میاره... 

به نظرم مسخره اس که بخوام از مادر و مادری کردن بنویسم...منو چه به این کارا؟ 

مادر جلوه ی خدایی داره و بس...گاهی فکر می کنم٬لطف مادر مثل وجود خداست....چون از ازل بوده و تا ابد هست٬گاها حضورش رو فراموش می کنیم...لطف و ایثار و مهربونی مادرم برای من همین حکم و داره...از وقتی چشمامو باز کردم لطف اش زندگی ام رو سیراب کرده و مستدام بوده...اره٬شاید بدین خاطره که گاه گاهی مهربونی اش فراموشم می شه... 

نمی دونم چرا هر وقت می خوام از لطف و مهربونی اش بگم٬بیش تر یاد کم لطفی های خودم می یوفتم...درست مثل وقتایی که می خوام از بزرگی خدا بگم...نا خوداگاه یاد کوچیکی و نا چیزی خودم میوفتم... 

امروز هم ترجیح می دم از کم لطفی های خودم بگم... 

 

اون مهربونی کرد و من نا مهربونی... 

اون صبوری کرد و من بی صبری.. 

اون ذره ذره از روح اش به من هدیه کرد و من ذره ذره ابش کردم... 

اون به من ارامش داد و من ارامش اش رو گرفتم... 

اون منو رشد داد و من رشدش رو گرفتم... 

 

خجالت می کشم از بدی هام بگم... 

خیلی بد کردم...خیــــــــــــلی...خیلی اذیت اش کردم...خیـــــــــــلی... 

بهترین مامان دنیا بود واسم اما من ...بد کردم.... 

 باور تون نمی شه؟ 

نمی تونم بنویسم...ترجیح می دم تو سکوتم اشک بریزم و به کارام فکر کنم... 

بد تر از همه اینه که٬یقین دارم انقدر خوب و پاک و مهربون هست که چیزی ازم به دل نمی گیره... 

خدا حفظ اش کنه... 

پدیده اس...یه پدیده منحصر به فرد... 

                                                                     مهربانم٬تولدت مبارک. 

پ ن۱:سه سال پیش تو همچین روزی٬خدای مهربونم٬مامان مهربون مادرم رو ازش گرفت... 

                                                                                                                                 روحش شاد. 

پ ن۲:این پاراگراف رو هم از خانوم ولی مراد عزیز قرض گرفتم٬واقعا زیباست: 

امتیاز مهم زنان از مردان در خلقت این جاست. شاید یک زن یا یک مرد نتواند جفتی پیدا کند که عاشق او شود ولی یک زن وقتی مادر می شود حتی اگر فرزند ثمره عشق هم نباشد باز مادر، عاشق شدن را نه تجربه بلکه زندگی می کند. این لطف خداوند به مادر است که مادر در عشق ورزیدن به فرزندش رشد می کند و همه آن چه را که عرفا و فضلا برای ساخته شدن خود انجام می دهند با لذت انجام می دهد. 

 

امیدوارم راضی باشن. 

پ ن۳: می دونم چند سال دیگه با حسرت بیشتری از این روزا حرف می زنم.... 

 پ ن۴: عیدتون مبارک... 

 

۸۲