تیک تاک، تیک تاک...
تا به کی باید این صدا را بشنوم و باز بگویم: آرام بگیر، اندکی صبر دل کوچک من، سحر نزدیک است... ؟
گوشم از صدای غیر تو و شامه ام از هوای غیر تو خسته است...
شب سوم است که حضورت با وجودم تقاطع ندارد و اگر چه روحت در منتهای منتهای منتهای روحم لانه ای از جنس نور کرده، اما از چشمانت دورم. از آن دریچه ورود به عالم لطافت و معنا محرومم و ... دلتنگ...
حبیبا؛
من توان ایستادگی در مقابل لحظه های بی تو بودن را ندارم. اما...
اما باز هم "حسین". این چه سان محبوبیست که عالمی را زمین گیر خود کرده و ما را نیز ... این چه سان معشوقیست که جهانی را مجنون خود کرده و ما را نیز...
امشب برایم نوشتی که " مگر حسینی باشد که بتوانم لحظه ای از تو فارق شوم"
و چه خوش گفتی ...
سر خوش آن مست که در پای حبیب
سر و دستار، نداند که کدام اندازد
یا حسین