مهناز عروس شد و
سپیده در شرف قبول مادری؛
و خانه پر شد از...
بگذریم،
به گمانم خالی شد از...
پ ن) تو بمان!
پ ن2 )واضح نیست؟
و در ضمن شما؟
همه متفق القول می گویند: نیستم و نیستم و کم هستم و حسابی مشغول...
مشغول کار و درس و زندگی و عاشقی...
انگار حق تمام و کمال با همه است..
نیستم و نیستم و کم هستم و حسابی مشغول..
اما نه مشغول کار و درس و زندگی و ..
مشغول مشغله هایی هستم که گفتنی نیست..
نوشتنی نیست..
و خواندنی هم انگار..
من خسته ام؛
من حسابی خسته ام...
اما این خستگی نه روحی است و نه جسمی...
حفره ای است بین این دو..
که حسابی درد می کند..
خوب مشغولم می کند و
دوایی برای آن نیست.
پس بی مهابا خود را به زندگی کردن می زنم تا مگر..
باز تاکید می کنم حال دلم بس ناجوانمردانه خوب است
و هوا بارانی و
تو تابستانی
...........