نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

خبرنامه



مهناز عروس شد و

سپیده در شرف قبول مادری؛


و خانه پر شد از...

بگذریم،

به گمانم خالی شد از...


پ ن) تو بمان!

پ ن2 )واضح نیست؟

و در ضمن شما؟

پر نقش تر از فرش دلم٬ بافته ای نیست!



هم قبیله


 پ ن) حبیبمان جمعه صبحی اینجا را به ما هدیه کرد.
عین جوانی هایمان می ماند.
کاش او هیچ گاه بزرگ نشود..

مرا با دلبرم بگذار و مگذر ..

 

همه متفق القول می گویند: نیستم و نیستم و کم هستم و حسابی مشغول... 

مشغول کار و درس و زندگی و عاشقی... 

انگار حق تمام و کمال با همه است.. 

نیستم و نیستم و کم هستم و حسابی مشغول.. 

اما نه مشغول کار و درس و زندگی و .. 

مشغول مشغله هایی هستم که گفتنی نیست.. 

نوشتنی نیست.. 

و خواندنی هم انگار.. 

من خسته ام؛ 

من حسابی خسته ام... 

اما این خستگی نه روحی است و نه جسمی... 

حفره ای است بین این دو.. 

که حسابی درد می کند.. 

خوب مشغولم می کند و 

دوایی برای آن نیست. 

پس بی مهابا خود را به زندگی کردن می زنم تا مگر.. 

 

 

باز تاکید می کنم حال دلم بس ناجوانمردانه خوب است 

و هوا بارانی و 

تو تابستانی 

...........