نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

به همین سادگی...

دیروز پری روز بود گویا٬سپیده(خواهرم) اومده بود خونمون.برام فیلم اورده بود. ـ به همین سادگی ... ـ 

راست اش نمی دونم شما هم این فیلم رو دیدید یا نه٬اما به نظر من شخصیت نقش اول زن این فیلم فوق العاده بود.خیلی دوست اش داشتم.به طور سمبلیک مادر بود...زن بود و مظهر لطف و ارامش... 

نمی دونم.شاید شنیدن این حرفا از زبون یه دختر به اصطلاح امروزی.که مثلا دانشجوی این مملکت هم هست خیلی با نرم های اجتماعی نخونه...اما راست اش من نرم های اختماعی رو تو این حیطه اصلا نمی پسندم.من گاه و بی گاه حسرت می خورم٬چون می دونم اگه تمام پتانسیل ام رو هم به کار بگیرم فرسنگ ها با مادرم و امسال او فاصله دارم...حسرت می خورم که به حکم متجدد شدن و روشن فکر بودن٬با شعارهای شیرینی امثال(تساوی حقوق زن ومرد) داریم سنت های شیرینی و که سال ها روابط خانوادگی سالم و صمیمی رو بهمون هدیه داده بود٬از دست می دیم...من می گم حرکت انسان باید همواره به سوی کمال باشه... 

من نه می گم خانوما درس نخونن نه می گم کار نکنن و نه ... 

من فقط می گم برای کسب این کمالات٬داشته هامون رو از دست ندیم.من می گم اگر توانایی بلند کردن دو تا هندونه با یه دست رو نداریم.لا اقل اهم و مهم کنیم... 

جدی٬به نظر شما حیف نیست شخصیت ناز زن ایروونی رو با تمام خصوصیات بدیع اش قربونی کلمه بی رحم تجدد کنیم؟ 

بی شک بهترین گزینه اینه که از خدا توان بهترین شدن تو هر زمینه ای رو بخوایم٬اما اگه این مهم حاصل نشد٬داده های قبلی مون رو مفت نبازیم. 

 

 

پ ن ۱:جدیدترین کتاب مصطفی مستور ـ من گنجشک نیستم ـ رو تموم کردم و مثل همیشه قلم خاص اش رو تحسین کردم. و الان کتابی از شهید دکتر بهشتی رو شروع کردم به اسم ـ حق و باطل از دیدگاه قران ـ . من قبلا هم سعی کرده بودم از ایشون مطلب بخونم اما کتاب انتخابی ام برام خیلی سنگین بود.پس کنارش گذاشتم.اما این کتاب شون عالیه.به دوستان توصیه می کنم اگه وقت دارن یه گریزی بهش بزنن. 

پ ن ۲:ماه رمضان هم گویا کم کم رسیده پشت در خونه هامون.با روی خوش به استقبال اش بریم و از صاحب خونه بخوایم همه اون چیزی رو که نیاز داریم برای این که بهترین باشیم٬در سال اتی بهمون ببخشه و دعای مخصوص کنیم برای اونایی که سعادت روزه داری رو ندارن! (باور کنید اون قدر ها هم که فکر می کنید خود خواه نیستم

پ ن۳:دلم گرفته ...

لطف خدا

سرمای شدیدی خوردم.دیشب از بدن درد فقط ۲-۳ ساعت خوابیدم... 

امروز به اصرار مامان رفتم دکتر.راست اش جدی جدی داشت باورم می شد که انفولانزای خوکی یه سر پیش من هم اومده... 

ابریزش بینی شدید٬دل پیچه٬بدن درد٬عطسه و سرفه امانم رو بریده بود.جالبه بی اختیار از چشمام اشک میومد... 

رفتم دکتر.بعد از کلی سوال پیچ شدن و معاینه.مشخص شد که قضیه همون سینوزیت ایه که از بچه گی با هم بزرگ شدیم... فشار خونم هم یه مقداری پایین بود گویا(۸ رو ۶!)اقای دکتر داشت جای من سکته می کرد.برام سرم تجویز کرد + ۴ تا امپول گنده و کلی قرص و شربت. 

۴ تا امپول و با هم همین الان نوش جان کردم اما از زیر سرم قسر در رفتم...  

شکر 

خدا جون شکر 

شاید خدا می خواد روزای اول ماه مبارک٬ با حسرت واسه مامان اینا سفره افطار بندازم...شاید... 

شاید دلم به اندازه کافی شکسته نبوده...شاید خدا اینجوری می خواد خودشو بهم نزدیک کنه... 

نه نه!اون که به ما نزدیک تر از رگ گردن...منم که ازش دورم... 

شکر 

ایشاللا خودش کمک می کنه 

شک ندارم٬هیچ کارش بی حکمت نیست.

به اسم الله که رحمن و رحیم است

من تصمیم دارم که از این به بعد ادم خوبی باشم٬دست از گناهان بشویم٬قلب خود را یکسره تسلیم خدا کنم٬از دنیا و ما فیها چشم بپوشم.تنها٬اری تنها لذت خویش را در اب دیده قرار دهم... 

حوادث روزگار ادمی را پخته می کند و حتی گناهان مانند اتشی ادمی را می سوزاند... 

 

پ ن۱:بس که درگیر هیاهوی پوچ دنیا بودم رجب را ندیدم...شعبان به سرعت کوله بارش را بست...من ماندم و امید بی کرانم به رمضان...گر چه با لباس کثیف و نا اراسته نباید به چنین میهمانی قدم گذاشت٬اما یقین دارم صاحب خانه مهربان تر از اینهاست.... 

پ ن۲:یادش به خیر. یک زمانی اطاعت از غیر خدا، شرک به حساب می‌اومد!