نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

دیشب شکستم٬خرد شدم...

خرد شدن قلبی که به بهانه ای کوچک ان را شکسته ایم در عرش صدایی دارد که اگر به گوشمان می رسید حتما از وحشت ان خود خرد می شدیم... 

 

 

 

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دیشب شکستم٬خرد شدم. 

تو زندگی ام خیلی از شبا نخوابیدم...خیلی شبا تا صبح اشک ریختم...خیلی شبا بالش و گذاشتم رو دهنم که صدای هق هق ام مهناز و از خواب بیدار نکنه...اما دیشب با همه اون شبا فرق داشت... 

دیشب شکستم.خرد شدم. 

از خدا برام صبر بخواید٬دیشب عزیزترین عزیزم و...محبوب ترین محبوب ام رو ...مرادترین مرادم رو از دست دادم... 

دیشب قسمت عمده ای از پازل زندگی ام رو بهم ریختم...برای ساختن اش سال ها٬روزها٬ماه ها و ساعت ها زحمت کشیده بودم...  

دیشب همه خاطراتم و دور ریختم ٬امروز هر چی گشتم خودم رو پیدا نکردم... 

از خدا بخوایید خودم رو پیدا کنم... 

دیشب شکستم٬خرد شدم. 

اللهم افرغ علینا صبرا

نظرات 12 + ارسال نظر
زهرا سادات - zdB دوشنبه 2 شهریور 1388 ساعت 15:34 http://zshejazi.blogfa.com/

سلام.چی شده؟؟
نگرانم کردی!

ع.ر.وطن دوست دوشنبه 2 شهریور 1388 ساعت 17:08 http://123tamam.blogsky.com

سلام!
اگر منظورتون رو درست فهمیده باشم !میخوام بگم مبارکه!
چه خوبه که این "من" دوباره پیکره تراشی نکنه!
این "من" وقتی قشنگ میشه که بشه"منِ او"!
اگه به این طبقه برسیم که جای پامون بوسیدن داره!
بقول درویش مصطفی
یا علی مددی!

بنت الهدی دوشنبه 2 شهریور 1388 ساعت 18:53

سلام س-ف جان
خدای سبحان: انا عند المنکسره قلوبهم.
من نزد دلهای شکسته ام. کسی که قلب شکسته دارد و به غیر خدا پناهنده نمی شود، من مهمان آن صاحب دلم!
آن قلب شکسته میزبان من است...
لا حول ولا قوت الا بالله العلی عظیم ..

ع.ر.وطن دوست دوشنبه 2 شهریور 1388 ساعت 20:40

اگر منظورتون چیز دیگه ای بود منو ببخشید!
براتون دعا میکنیم به این اوقات عزیز
یا علی

MB دوشنبه 2 شهریور 1388 ساعت 20:48

شاید که چو وا بینی..خیر تو در این باشد!

--شاید بتونم حدس بزنم چی شده.
هر چند دلم نمیخواد..

امین دوشنبه 2 شهریور 1388 ساعت 23:19 http://elahi-gahi-negahi.blogsky.com

چی بگم که در این لحظات هیچ کس از دل آدم جز خودش خبر نداره.همه‌مون از این لحظات داریم...
چه می‌توانم بکنم جز دعا...
اللهم افرق علینا صبرا

راستی، خدا خودش گفته از صبر و نماز کمک بگیرید.دومی رو خیلی تجربه کردم، غوغا میکنه...
منو هم فراموش نکنید

امین دوشنبه 2 شهریور 1388 ساعت 23:30 http://elahi-gahi-negahi.blogsky.com

افرق ...> افرغ
معذرت به خاطر غلط تایپی، هر چند این هم معنای لطیفی داره

[ بدون نام ] دوشنبه 2 شهریور 1388 ساعت 23:41

سلام.

نمیدونم درونتون چی می گذره....
ولی با توجه با متنی که نوشتید براتون نوشتم :
==============================

آنگاه که غرور کسی را له می کنی،
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ،
می خواهم بدانم،دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟
. بسوی کدام قبله نماز می گذاری که دیگران نگذارده اند؟
===================================
از خدا آرامش و شادی دل و قلبتونو خواهانم....

راستی چرا ۳۰۱۰۴۰ ساکته....معمولا خوب می تونه آدمو آروم کنه.... از من می شنوید برید سراغش...

التماس دعا.

یاعلی.

301040 سه‌شنبه 3 شهریور 1388 ساعت 00:46 http://301040.blogsky.com

:(

بهار سه‌شنبه 3 شهریور 1388 ساعت 14:07

من بهاریم که میام وبلاگ301040اینو همین الان توی یه وبلاگ دیگه خوندم گفتم براتون بذارم شاید مفید با شه نمی دونم درسته یا نه از یه وبلاگ کپی کردن ولی مثل اینکه حالتون خیلی بده

روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت زیاد از خیابان خیابان خلوتی می گذشت.ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده کنار خیابان،پسرکی پاره آجری را به طرف آن مرد پرت کرد.مرد به سرعت توقف کرد و از اتومبیلش پیاده شدو دید که اتومبیلش صدمه سنگینی دیده است.به طرف پسرک رفت و او را مورد عتاب قرار داد .پسرک گریان و نالان بلاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو جایی که برادر فلجش روی زمین افتاده بود جلب کند.پسرک با گریه گفت:آقا اینجا خیابان خلوتی است.برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من چون توانایی بلند کردن او را ندارم برای اینکه شما را متوقف کنم مجبور شدم از پاره آجر استفاده کنم و مرد بسیار متاثر شد...

هرگز در زندگی آنقدر سرعت حرکت نکنید که دیگران برای جلب توجه شما پاره آجر به سویتان پرت کنند.خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند.اما بعضی از اوقات به او گوش نمی دهیم وبا سرعت و همه تلاشمان به دنبال هدف خودمان هستیم.گهگاه برای جلب توجه ما خدا مجبور می شود پاره آجر به سمت ما پرتاب کند .


محمد مزده سه‌شنبه 3 شهریور 1388 ساعت 14:35 http://foulex.blogsky.com

سلام دوست من
ایمان دارم همین که به یاد خدا هستید شما رو از نو میسازه
به نظرم زندگی یه جنگ بزرگه و سرنوشت هر روز یه بازی جدید رو پیش رومون میذاره تا از ما یه چیز متفاوت بسازه
تو کیمیاگری یه فلز بی ارزش فقط و فقط تو شرایط خاص و با سختی های بسیار طلا میشه
من براتون دعا می کنم
راستی ممنون که سر زدید
از این به بعد حتما همه ی نوشته هاتون رو می خونم
آینده ی خوبی رو براتون آرزو می کنم

ney سه‌شنبه 3 شهریور 1388 ساعت 16:40

دلم برای کسی تنگ است...

که آفتاب صداقت را

به میهمانی گل های باغ می آورد

و گیسوان بلندش را

به باد ها می داد

و دستهای سپیدش را

به آب می بخشید

دلم برای کسی تنگ است...

که چشمهای قشنگش را

به عمق آبی دریای واژگون می دوخت

و شعر های خوشی چون پرنده ها می خواند

دلم برای کسی تنگ است...

که همچو کودک معصومی

دلش برای دلم می سوخت

و مهربانی را

نثار من میکرد

دلم برای کسی تنگ است...

که تا شمال ترین شمال

و در جنوب ترین جنوب

همیشه در همه جا

آه با که بتوان گفت

که بود با من و

پیوسته نیز بی من بود

و کار من ز فراقش فغان و شیون بود

کسی که بی من ماند

کسی که با من نیست

کسی...

دگر کافی ست....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد