نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

ابر و باد و ...

دیروز ریحانه و امیر حسین خونمون بودن (دختر دایی ۳ساله ام وپسر دایی ۸ ساله ام ). 

مامان واسه ریحان یه چیزی شبیه لپ لپ خریده بود...توش یه پازل بود..امیر حسین درست اش کرد...یه حجم سه بعدی از برج ایفل شد که یه ادمک کوچولو جلوش وایساده... 

یه لبخند تلخ زدم... 

مامان گذاشتش بالای تلوزیون... 

خودم سرگرم بازی با بچه کرده بودم که بابا از در اومد تو...یه جعبه دست اش بود.تبلیغ یه شرکت هواپیمایی بود...وقتی امیر حسین تیکه های پلاستیکی رو بهم چسبوند٬یه هواپیما درست شد که داره به سمت اسمون پرواز می کنه... 

مامان گذاشت اش کنار برج ایفل... 

منظره تلخ تر شد. 

 

 

ابر و باد و مه و خورشید و فلک٬با شماهام! 

هر چه قدر هم که دست به دست هم بدید٬من قوی می مونم! 

مفهوم شد؟ 

                                                                                                       ۳