نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

یادش به خیر ...

به یاد اون روزها.. 

.این مطلب رو تو تاریخ  ۱/۵/۸۵  نوشتم ...  

هر سال دریغ از پارسال... 

گویا هر چی به سال های عمرم اضافه می شه فقط کوله بارم گناه ام که پربارتر می شه...

 

 

                                                    به نام خدا  

نمی دونم چی بنویسم٬تصمیم بر این داشتم که اصلا چیزی ننویسم...چون اصل هزینه و سود بهم می گه: تو مهمونی خصوصی خدا٬تو محفل فرشته ها...کاره پر سودتری از سیاه کردن کاغذ وجود داره...اما راست اش رو بخواید دلم نیومد این لحظات ناب رو ثبت نکنم٬شاید مرور این خاطرات بعدها خیلی به دردم بخوره... 

 

چند وقتی می شد که دلم بی قرار خانه خدا بود٬تصویر کعبه رو که می دیدم دلم می لرزید...از خدا می خواستم قسمت ام کنه برم به اون سرزمین مقدس٬برم به خونه خدا... 

گذشت و گذشت... 

این بار هم خدا نعمت و رحمت رو در حق ام تموم کرد...در ماه خدا به مهمانی خدا در خانه خدا دعوت شدم...سر از پا نمی شناختم٬به جد روی ابر ها راه می رفتم... 

به تکاپو افتادم.باید خودم رو آماده این مهمونی با شکوه می کردم٬اما چه جوری؟!چه جوری باید این وجود پر از گناه رو پاک می کردم؟از شرم گناه نمی دونستم چه کنم...چیزی به روز موعود نمونده بود...ناگهان یاد محرمین مکه افتادم...به یاد اون لباس های احرام...شوقی مضاعف وجودم رو پر کرد...لحظه ای با خدا خلوت کردم...گفتم: توان اونو ندارم که این همه سیاهی رو پاک کنم٬پس ملبس به لباس های سفید می شم تا در مهمانی ات ... 

یا ستارالعیوب باز به فریادم رسیدی...باز ابروم رو خریدی... 

لباس احرام رو تنم کردم تا کسی الودگی درونم رو نبینه...اما مولا جان٬چشم های تیز بین تو را چه کنم؟ 

 

حالا وقت اون رسیده بود که بار سفر ببندم...هر چه گشتم چیزی شایسه سفر پیدا نکردم...به ناچار کوله باری از تهی پر کردم و راه کعبه عشق رو پی گرفتم... 

رفتم و رفتم تا به خانه محبوب رسیدم٬در تمام راه هراس داشتم که مبادا راه را گم کنم...اما نور هدایت مرا به سمت کعبه کشید...از دور فرشته ها رو دیدم که سبک بال راهی خانه خدا بودن... 

من هم خودمو بین شون قایم کردم و همراه شون وارد شدم... 

حالتی بین ترس و امید وجودم رو فرا گرفته بود...ترس اینکه منو این همه فضیلت کجا؟من کجا و مهمانی جانان کجا؟...ترس اینکه میون دوستاش رسوا بشم...ترس از بین رفتن حجابی که به استعاره گرفته بودم تا سیاهی ام پوشیده شه ... و امید به اینکه جانان به من رخصت حضور در مهمانی رو عطا کرده...امید همنشینی با فرشته خویان و امید به پالایش و پیرایش وجودم... 

 

و الان اولین غروب این میهمانی است٬شور و اشتیاق خاصی میون مهمون ها موج می زنه...صدای قران گوش دلمون رو نوازش می کنه ...همه با لباس های سفید٬سر سجاده عشق نشستن تا صحبتی مخصوص با محبوب داشته باشن...دست دلم می لرزد...فضا ملکوتی است...به هر جا نگاه می کنم جز عشق و عشق بازی چیزی نمی بینم... 

کاش شایسته این همه فضل و کرم باشم ...  

 

 

پ ن۱: امشب خونه دایی علی اینا دعوت بودیم.خاله بازی ها هم داره به اخر نزدیک می شه... 

 

                                                                                                                                   

۴

نظرات 13 + ارسال نظر
۳۰۱۰۴۰ جمعه 27 شهریور 1388 ساعت 01:11 http://301040.blogsky.com

سلام.
فکر کنم اون شب رو یادم می آد.
--------
ممنون که می نویسین. هر روز چند بار به اینجا سر می زنم.

سلام٬ممنون

مهرگان جمعه 27 شهریور 1388 ساعت 03:19 http://bandarmehr.blogfa.com/

سلام

همیشه دعا کن به یکتا خدا
به سویش تو بگشای دست دعا

که خود با صداقت به من ده و رود
برون آر با صئق خاصی که بود

به من حجتی ده در انجام کار
که باشد مرا یار ای کردگار...........اسرا آیه 81

در این ساعات پایانی ماه مبارک
التماس دعا

سلام عزیز
تو هم منو فراموش نکن.
راستی چرا من نمی تونم برای وبلاگ ات کامنت بذارم؟

مهرگان جمعه 27 شهریور 1388 ساعت 03:20 http://bandarmehr.blogfa.com/

اصلاحیه:آیه 80

یه غریبه جمعه 27 شهریور 1388 ساعت 04:35 http://fellow.blogsky.com

سلام
واسه ما هم دعا کنید تا شاید ماهم توفیق زیارت خونش رو پیدا کنیم.
چند وقتی هست که وبلاگتون رو می خونم. خیلی از سبک نوشنتون خوشم می آد.
راستش باز شدن پای من در وبلاگنویسی هم متاثر از وبلاگ شما بود. از وقتی با علیرضا آشنا شدم وبلاگ شما رو هم می خونم.
شما دست و دل نوشتن رو در من بوجود آوردید.
دوست داشتید سری بهمون بزنید.

سلام
ممنون از حضورتون.شما لطف دارید.
به وبلاگ تون سر زدم...
ان شا الله که خدا مثل همیشه پشت و پناه تون باشه...

بهار جمعه 27 شهریور 1388 ساعت 06:13

سلام
خانوما سناشونو نمی گن شماپیش دستی کردی گفتی سنتونو با این تاریخ تطبیق میدم آتیش میگیرم چقدر خوب خوب قسمتتون میشه گناهکار منم که هر چی دعا کردم تو این ثبت نامای دانشگاه اسمم دربیاد در نیومد نه شماحالا هم که وضعیت حج رفتن برای خانومای جوونو می دونیدالبته ناامید که نیستم شاید خدا به ما گناهکاراهم یه نگاه انداخت برای ما هم دعا کنید

سلام عزیز
من حج نرفتم...
من فقط رفتم اعتکاف ...
اعتکاف تو خونه خدا (مسجد)...
همین
ان شا الله خدا زیارت کعبه رو هم قسمت مون کنه.

سهیل جمعه 27 شهریور 1388 ساعت 06:36 http://daypic.blogfa.com

سلام.

منون که خبر کردین...
این بار سبک نوشتنتون فرق کرده...مثل قبل سلیس نیست...ادبی شده ...

و اما .... وقتی‌ گفته‌ می‌شود که‌ هدف‌ از آفرینش‌ انسان‌ عبادت‌ است‌، بعضی‌ گمان‌می‌برند که‌ منظور از آن‌ صرفاً انجام‌ اعمال‌ و مناسکی‌ است‌ که‌ به‌ نام‌ دعاتحقق‌ می‌پذیرد مانند نماز و روزه‌ و اذکار گوناگون‌.

آیا حقیقت‌ عبادت‌ و پرستش‌ همین‌ است‌؟ مسلماً نه‌! چه‌ آنکه‌ دعا ونیایش‌ جزیی‌ از عبادت‌ به‌ شمار می‌روند. طبق‌ جهان‌بینی‌ قرآن‌ هر حرکت‌ وعمل‌ مثبتی‌ که‌ از انسان‌ صورت‌ گیرد، بشرط‌ آنکه‌ به‌ انگیزه‌ قرب‌ ربوبی‌ و براساس‌ارزشها و تکالیف‌الهی‌ باشدآن‌ عمل‌ وحرکت‌ عبادت‌محسوب‌ می‌شود.

بنابراین‌ تعریف‌، زارعی‌ که‌ با دستهای‌ پینه‌ بسته‌ خود در نیمه‌های‌شب‌،برای‌ تامین‌ امرار معاش‌ خود و خانواده‌اش‌ به‌ آبیاری‌ باغ‌ و بستانهامی‌پردازد؛ کارگری‌ که‌ از صبح‌ تا به‌ شام‌ در کنار صداهای‌ سرسام‌آور ماشین‌مشغول‌ کار و کوشش‌ است‌؛ پزشکی‌ که‌ در اطاِق جراحی‌ تمام‌ اندیشه‌ها وافکار خود را برای‌ نجات‌ یک‌ انسان‌ متمرکز ساخته‌؛استادی‌ که‌ در دل‌ شب‌ به‌مطالعه‌ و تحقیق‌ می‌پردازد، تا گره‌ای‌ از مشکلات‌ فکری‌ بشری‌ را بگشایدو... همه‌ و همه‌ مادامی‌ که‌ در جهت‌ خدا و به‌ نیت‌ و قصد الهی‌ ــ که‌ نتیجه‌ وثمرش‌ مردمی‌ است‌ ــ می‌کوشند، هر آن‌ و لحظه‌ در حال‌ عبادت‌ به‌ سرمی‌برند.

خلاصه‌، هدف‌ این‌ است‌ که‌ همه‌ کارها و اعمال‌ و رفتار انسان‌للّه‌ شود.یعنی‌ انسان‌ به‌ مرحله‌ای‌ برسد که‌ حتی‌' خوردن‌ و خوابیدن‌ و زنده‌ ماندن‌ ومردنش‌ همه‌ وهمه‌ برای‌ خدا باشند.

قُل‌ْ اِن‌َّ صَلا'تی‌ وَ نُسُکی‌ وَ مَحْیا'ی‌َ وَ مَما'تی‌ِ لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العا'لَمین‌َ

خیلی التماس دعا دارم ... نمیدونم با این همه مشغله فکری که دارین یادتون می مونه یا نه ....

یاعلی.

سلام اقا سهیل
بله٬حق با شماست سبک این نوشته کمی فرق داره چون این نوشته رو وقتی خیلی جوون بودم نوشتم.

با حرفاتون موافقم و قسمت اعظم حال خراب من این روزا واسه کم کاری تو همه این مصادقی هست که شما گفتید.
مشغله فکری؟
دعام کنید

س.ح جمعه 27 شهریور 1388 ساعت 06:58 http://badbadakeabyy.persianblog.ir

سلام
این نوشته با نوشته های دیگه فرق داشت..دست خوانندش رو می گیره با خودش می بره...
راستی من هنوز نرفتم حج..یعنی چند بار موقعیتش پیش اومده ولی به طور عجیبی قسمت نشده..
دوست دارم برم..منتها وقتی که خودش بخواد.
دعا کنین که بخواد.
راستی تازه اپ شدیم سر بزنین به ما

سلام
خوشحالم که این نوشته ناخواسته شما رو برد به اون فضا...
به نظر من که تا به حال حج نرفتم فرق زیادی بین این فضایی که من گفتم با فضای خونه خدا نیست...

چشم.الان میام

بنت الهدی جمعه 27 شهریور 1388 ساعت 11:37

سلام س-ف جان
با خوندن پستتون ما رو بردین به اون فضا و معنویت..
من که تاحالا نرفتم ..امیدوارم خدا قسمتم کنه..

این روزای پایانی ماه مبارک ما رو از دعای
خیرتون فراموش نفرمایین.

یا حق.

سلام عزیز
من این متن رو در غروب اویلین روز اعتکاف ۳ سال پیش نوشتم.
دعا کنید قسمت شه با هم بریم.
التماس دعا مخصوص زیاد

سهیل جمعه 27 شهریور 1388 ساعت 16:04 http://daypic.blogfa.com

سلام.
با رابطه ی حرام به روزم ...

ع.ر.وطن دوست جمعه 27 شهریور 1388 ساعت 16:46 http://123tamam.blogsky.com

سلام!
من که تا بحال بدون دعوت جایی نرفتم!
خدا انشا...ا خودش این لیاقت رو به ما بده
حاجی معمولی شدن برام لذتی نداره



هر وقت میرید به او حال و هوا ما رو هم فراموش نکنید
راستی اون خونه هم بروز شد

التماس دعا
یا علی

سلام
باور کنید من هم حج نرفتم!
یعنی انقدر نا مفهوم نوشتم؟

رستگار شنبه 28 شهریور 1388 ساعت 00:14 http://saghiye-simin-sagh.blogsky.com

سلام
س-ف عزیز! رفتن تو این فضاهای معنوی و پر از عشق هم یه دل پاک و یه قلب عاشق میخواد که شما داشتی. خوش به حالت. پس ما رو فراموش نکن که محتاج دعاییم!

تو نگو ما را بدان شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست

سلام خانوم
این حرفا چیه؟ اصلا این وصله ها به من نمی چسبه! تازه این مطلب و من وقتی خیلی جوون بودم نوشتم...حالا که دیگه کاملا از اون روزام دور افتادم...

ع.ر.وطن دوست شنبه 28 شهریور 1388 ساعت 00:24 http://123tamam.blogsky.com

سلام!
انگار من نا مفهوم نوشتم!:دی
منظور من حال و هوا بود نه اینکه حتما حج رفته باشید!
در زمان نوشتن حال و هوایی داشتید! که منظور من این بود! :)

یا علی

سلام
شرمنده ام...پس گویا من بد متوجه شدم...
در پناه علی

امین دوشنبه 30 شهریور 1388 ساعت 21:14 http://elahi-gahi-negahi.blogsky.com

سلام دوباره،
دلم رو بردین اونجا...

سلام
ممنون که وقت گذاشتید و همه پست ها رو خوندید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد