انگار غر زدن با دانشجو بودن امیخته است...دانشجو همیشه با همه چی مخالفه...همه اش یه چیزی داره واسه اعتراض...از غذای سلف گرفته تا مدل موی استاد و لحن حرف زدن اش و...
من که اخر سر نفهمیدم این همه غیبت پشت سر اساتید و معلم ها چه حکمی داره؟
من که امیدوارم بگذرن...
(حرفام هیچ سندیتی نداره٬چند جمله بالا تحت تاثیر جو بچه های کلاس نوشته شده!)
امروز رسما اولین روز دانشگاه بود...ساعت اول٬اقای قریشی...اندیشه اسلامی...
به نظر من که استاد خوبی بود...بگذریم از کامنت های بچه ها بعد از کلاس...
امروز استاد ازما خواست سوال هایی که تو ذهن مون هست و جوابی واس اش نداریم رو ٬روی یه تیکه کاغذ بنویسیم تا تو طول سال درباره شون بحث ازاد داشته باشیم...
به نظرم نوع سوالی که هر کس می پرسه متناسب با خیلی چیزاست...
متاسفانه٬سطح سوال های مطرح شده یه ریزه (شما بخونید خیلی بیشتر از یه ریزه!) پایین بود...
نکته تامل برانگیز دیگه این بود که ۷۰٪ سوال ها حول رابطه دختر و پسر می گشت...
بعد از ۳-۴ ساعت بیکاری کلاس کامپیوتر داشتیم...دکتر محمد زاده...به نظر من ادم جالبی اومد...از صدقه سر استاد٬سر درد خوبی هم الان مهمون ام ه...
اخه من چی کار کنم؟ نمی تونم به حرف کسی گوش بدم بدون این که ببینم اش...
استاد هم ۲-۳ ساعت مثل پاندول ساعت جلو من راه رفت...
راستی راستی چشمام درد می کنه...
پ ن۱:امروز با اقای س ملاقات داشتم.از خدا خواسته بودم بتونم بهترین کلمات ممکن و در بهترین جا استفاده کنم تا کمترین اسیب ممکن و ببینه...نمی دونم چه قدر موفق شدم...
به شدت از شکستن دل هراس دارم٬امیدوارم نا خواسته این کارو نکرده باشم...
اخرین خواسته اش از من خواهش جالبی بود...
ان شا الله خدا برای خانواده محترم اش حفظ اش کنه...براش بسیار دعا می کنم...
شکر
پ ن ۲: سما عزیز هم به خونه بخت رفت٬ ان شا الله که عاقبت به خیر بشن...
فکر نمی کنم اینجا رو بخونن اما از همینجا این پیوند مبارک و بهشون تبریک می گم...
پ ن ۳: تو راه برگشت به خونه...سرم پایین بود و داشتم تو دنیای خودم سیر می کردم که با صدای سپیده و الما به خودم اومدم...کلی شاد شدم...یه عالمه وقت بود که ندیده بودم شون...
خواهر الما هم باهاشون بود...اما حیف! نی نی ه نازش باهاش نبود!
پ ن۴:اخ جووووون! از امشب مسافران شروع می شه!
پ ن ۵: در اخر هم ...
خداوندا همه ما را از بلا و افت خانمان سوز غر زدن مصون بدار!
الهی امین...
۱۳
سلام مریم جان
خوبی؟؟؟
من تازه اومدم...
و تازه شمارو پیدا کردم...
به سراغم بیا منتظرتم
تا نگاه بعد...
سلام
مریم؟؟؟!!!!!
سلام
اول مهر من از ۳شنبه شروع میشه
کم کم باید اسباب اساسیم رو جمع کنم و برم دانشگاه...اصلا حوصله قطار رو ندارم..خوش به حال که دانشگاه بهتون نزدیکه..
راستی اپم س..جان
سلام عزیز
ان شا الله به سلامتی...
سفر که خوبه٬مخصوصا با قطار!
تازه شم این زندگی دانشجویی می تونه کلی واست مفید باشه...
اومدم...
غر زدن جزء جدایی ناپذیری از زندگی دانشجو
البته بعضی وقت شیرینه ها..
برای غر زننده شیرین ه!نه برای اون بیچاره ای که می شنوه!
؛)
شما دخترا تا بهتون می گن بالا چشمتون ابرو قهر می کنید.درستوبخون چیزیه که زود بهت بر می خوره دختر جون.درستو بخونی زود میری سر کار تو کار گرفتن مشکل نداری .ارشد مشکل نداری.تکلیفت روشنه میری خونه شوهر.
در لفافه نگو فهمیدم آقای س خواستگارت بوده خنگ نیستیما اگه پسر خوبی بود چراجواب مثبت نیدادی ؟منم مثل برادرتم وقتی خاستگار اومد همه جوانبو بسنج وبعدش جواب بده .کشکی مثبت نده منفیم نده. خوب فکراتو کن بعد جواب بده.وگرنه بعدا پشیمون می شی.شاید اونی که منتظرشی نیاد یا آدم خوبی نباشه حالو در نظر بگیر نه خیالبافیاتو. بعضیا م می سوختن بیشتر قدرتو می دونستن.
قهر؟
ممنون از راهنمایی هاتون...
۳-۴ ماه فرصت مناسبی بود واسه فکر کردن.
سلام
ای روزگار
دانشگاه
درس مشق
غر زدن...
نمیدونم چند ساعت از اون کامنت گذشته
آپم
سلام
چه عجب؟
؛)
اومدم خانوم
سلام،
راستش من زیاد از کلاسهای معارف دل خوشی ندارم.دوستانی که منو میشناسند میدونند یه نمه روشنفکر دینی میزنم، مثل معروفم بین بچهها اینه که "ما سی سال از دنیا عقب هستیم و آقایون روحانی سی سال از ما!"
بچهها میگفتند استاد درس اخلاق کسی هست که بحثهای چالشی مطرح میکنه، من هم این درسو با ایشون گرفتم.شروع کلاس خوب بود ولی بعد از چند جلسه فهمیدم این آقا (که معمم هم نبود) چون نمیتونه بچهها را قانع کنه سعی میکنه جلوی حرف زدنشون رو بگیره! تازه، بنده هم متهم شدم به آدم "صم بکم عمی" که دارم حرفهای ماهوارههای اجنبی و دشمنان قسم خورده رو تکرار میکنم!!!
دلم به حال اسلام سوخت که این آقایون شدند نمادش بین مردم.حالا من هیچی، کسانیکه مایههای کم رنگ مذهبی دارند حق ندارند به دین بدبین بشند؟ این آقایون حوزوی که هنوز گیر "جبر و اختیار" هستند اون دنیا جواب خدا رو چی میخوان بدن؟ خدا ازشون نمیپرسه باعث و بانی دین گریزی جوونا شماها هستید؟ (خودم رو نباید مستثنی کنم ولی قطعاً سهم اونها که نماد دین هستند بیشتره) این متنهای ثقیل کتب معارف با اون موضوعات عهد چماقی به چه درد این نسل میخوره؟ ماشاالله 12 واحد درسی هم پر کردند!
بابا! یه نگاهی به دور و برتون بکنید، یه روز کارمندای دانشگاه نیان برای نماز جماعت شاید یه صف به زور پر بشه.اصلاً مسجد محل (مسجد نور) رو ببینید.همه پیرمرد، فقط شاید 6-5 تا جوون توشون باشه.مسجدهای دیگه هم همین طوره... .
ببخشید از پرحرفیم؛ آخه دلم خیلی پر بود و با خوندن همون پاراگراف اول داغم تازه شد.شاید اصلاً اینجا جاش نبود، عذر میخوام.
راستی، اینو که به حساب غر زدن نمیذارید؟!!!
سلام
کلی با حرفاتون موافقم...
اما یه جلسه خیلی مدت کمی یه که من به این همه اکتشاف برسم.
خیالتون هم راحت.حرفاتون درد و دل محسوب می شه...
من هم خوشبختانه همیشه شنوده خوبی هستم!
:)
سلام و آمین
اینجوریا هم که میگین نیست! غر زدن کجا بود؟ بچه های ما از استادی اگه خوششون نیومد بلایی به سرش میارند که...!
به کلبه ما هم که قدمرنجه نمی فرمایید! آپیم
سلام
:)
الان میام...
همه ی متن خوب بود و مخصوصا دعای آخر!
:)
:)
سلام من 12 ساعت تدریس تو انستیتو فنی دارم یه جورایی غر زدن دانشجو و البته غیبت کردنشون پشت سر ما به گوش میرسه خوب بعضیهاش که به گوشمون میرسه خداییش ناحق می کن .ولی بعضی غر ها یا بهتر بگیم انتقادها سازندست ولی بهتره یه جور دیگه به گوش مابرسه
چه جوری؟
می شه راه حل ارایه کنید؟
؛)