نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

سفر!

 

دلم یه دوچرخه خوشگل می خواد که سوارش بشم و برم برم تا خسته شم...خسته که شدم زیر سایه یه درخت گنده  وایسم و لقمه یی رو که از قبل درست کردم و از تو کوله ام دربیارم وتکیه ام و بدم به درخت و شروع کنم به خوردن...بعد هم چشمامو ببندم وصدای شر شر ابی که داره از کنار درخت رد می شه رو گوش کنم... 

بعد دوباره به راهم ادامه بدم...برم و برم و برم تا برسم به جنگل...زیراندازمو پهن کنم و با خیال راحت چند ساعتی دراز بکشم و سعی کنم اسمون و از لای اون همه درخت که کله هاشونو کردن تو هم٬ ببینم...بعد سر فرصت یه گشتی تو جنگل بزنم و یه ریزه هیزم جمع کنم تا باهاش یه اتیش کوچولو درست کنم و واسه خودم یه ذرت کبابی کنم و با اشتهای کامل بخورمش...وقتی اتیشا داره خاکستر می شه چند تا سیب زمینی زیرشون قایم کنم تا اروم اروم پخته بشه... 

بعد دوچرخه ام و ببندم به یه درخت و برم به سمت کوه...بالای بالای بالا...اونقدر بالا که وقتی ستاره ها دراومدن٬دستم و دراز کنم و یه سبد ستاره بچینم...شب قبل از خواب کتاب مورد علاقه ام و با نور مهتاب بخونم تا خوابم بره...صبح قبل از طلوع افتاب با سوز نسیم سحری از خواب پا شم و با اب قمقمه ام  وضو بگیرم و یکی از قشنگ ترین نماز صبح های دنیا رو بخونم...بعد ژاکت ام و بندازم رو دوشم و طلوع خورشید و نگاه کنم.... 

یه عالمه پسته ای و که تو جیب لباسم گذاشته بودم واسه روز مبادا رو بخورم و اروم اروم از کوه بیام پایین تا برسم پیش دوچرخه ام و سیب زمینی هایی که حالا دیگه کاملا پختن...و سفرم رو ادامه بدم... 

برم و برم و برم و برم تا برسم به دریا...وقتی رسیدم ٬بشینم و یه دل سیر دریا رو نگاه کنم...پا برهنه کلی کنار دریا راه برم...یه وقتایی انقدر یه دریا نزدیک بشم که خنکی اب و حس کنم... 

بعد برم به سمت اون پیرمرد مهربون و ازش یه بادبادک رنگی رنگی بخرم و تمام سعی ام و بکنم تا بفرستم اش اون بالا بالاها...پیش خدا... 

می دونم اخر سر بند بادبادک از دستم ول می شه و بادبادکم راستی راستی می ره اون دور دورا...منم خسته از این همه دوییدن٬تکیه ام و می دم به یه تخت سنگ وغرق تماشای پرنده ها می شم... 

سر و صدای دلم می گه که گشنه ام شده...می رم تا یه چیزی واسه خوردن پیدا کنم...اگه یه کافه کوچولو پیدا بشه که دیگه عالیه...دو تا نیمروی خوشمزه... به به! 

بعد از نهار هم بر می گردم به سمت خونه تا روزمرگی رو دوباره از سر بگیرم... 

 

 

 

دیشب قبل از خواب٬وقتی رو تخت دراز کشیدم بودم...یهو دلم سفر خواست...اینا چیزایی بود که از ذهنم گذشت... 

می گن وصف العیش نصف العیش ه...من که راستی راستی دلم نمی یومد بخوابم...اخه سفرم تموم می شد... 

جالبه! صبح با یه نیروی مضاعف از خواب بیدار شدم!  

 

 

پ ن۱:نمی دونم چرا٬اما همیشه از کادو دادن بیشتر از کادو گرفتن لذت می برم...مخصوصا بسته بندی کادو...جدا لذت بخشه! 

پ ن۲:هفته ای سه روز٬از ساعت ۵-۸ شب کلاس زبان برداشتم...خوبه! 

پ ن ۳:استاد اپیدمیولو ژی مون خیلی ماه ه! دارم به شدت به این درس علاقه مند می شم...می شه واسه کارشناسی ارشد بهش فکر کرد هاااا 

پ ن ۴: کتاب قبلی ه یه جوری بود...متن اش یه جورایی ه...تموم اش نکردم...گذاشتم اش ته صف.جاش کتاب ¤زن در ایران باستان¤ رو شروع کردم.  

پ ن ۵:امشب تو سالن وزارت کشور (یادته؟) مهمون نفت و گاز پارس بودیم.اقای ماهی صفت رو اورده بودن...باورم نمی شد یکی رو سن به خودش اجازه بده درباره ی احمدی نژاد جوک بگه! 

باورتون می شه؟! 

بعدش با اقا مهران اینا رفتیم فشم...هم اب داشت هم درخت هم کوه و هم یه اسمون پر از ستاره...حیف که تکنولوژی جای دوچرخه خوشگل ام رو گرفته بود! کلی خوش گذشت...جای همگی خالی...خیلی وقت بود که تو جمع جوونا نبودم... 

(برای اقا امین! کلی جیگر و بال هم خوردیم!)

 

۱۸

نظرات 11 + ارسال نظر
سهیل پنج‌شنبه 9 مهر 1388 ساعت 18:00 http://daypic.blogfa.com

سلام.

شما نه تنها بچه نیستین بلکه روحیه ی بزرگ و در عین حال جالبی دارین...
نمی دونم بگم رویا و یا آرزو... ولی به هر حال قشنگ بود...امیدوارم که بهش برسین...البته برای شما که اهل تنها رفتن نیستین کمی محاله...جالبه که آرزوتون با خصوصیت اخلاقیتون و رفتارتون فرق داره...یا شاید هم ... :- )

پیروز و شاد و سر بلند باشین.

التماس دعا.

یاعلی.

سلام...
بله٬من تا حالا تنها سفر کردن و تجربه نکردم٬اما به نظرم تجربه جالبی می یاد و صد البته یه همسفر خوب می تونه سفر و بسیار شیرین تر بکنه...
جدی به نظر شما فرق داره؟چه فرقی؟
یا شاید هم چی؟

301040 پنج‌شنبه 9 مهر 1388 ساعت 18:12 http://301040.blogsky.com

چه سفر خوبی!

:-l

یه غریبه پنج‌شنبه 9 مهر 1388 ساعت 20:03 http://fellow.blogsky.com

سلام
عجب روئیاهایی دارین شما...
خوندنشون، به آدم آرامش میده!
جالبه، خیلی...

سلام
جدی؟
جالبه...

امین پنج‌شنبه 9 مهر 1388 ساعت 21:38 http://elahi-gahi-negahi.blogsky.com

سلام
در کنار نظرات دوستان باید بگم خیلی شکمو هستید! (شوخی کردم) :)

سلام!
تازه کجا دیدید امین اقا! اشپز بدی هم نیستم...
ان شا الله سر فرصت دستور طبخ چندتا از غذاهای من درو وردی ام رو واستون می ذارم!
:دی

امین پنج‌شنبه 9 مهر 1388 ساعت 23:04 http://elahi-gahi-negahi.blogsky.com

راستی swan یعنی چی؟ البته اگه فضولی نیست!

swan یعنی #قو#!

سهیل جمعه 10 مهر 1388 ساعت 01:27 http://daypic.blogfa.com

سلام.

همسفر خوب و خیلی خوب و به جا گفتین...واقعا میگم... خدا قسمت همه بکنه...قسمت من که تا این لحظه نشده و همیشه تکرو بودم...البته نا گفته نمونه که این هم عالم خودشو داره...حالا باید دید که خدا در آینده چی بخواهد...شکر...

بله فرق دارین....البته به نظر من...تا اونجا که روی شما شناخت پیدا کردم... شما تا الان نخواستین یا نتونستین که واقعیت را اون طور که هست ببینید...امیدوارم لازم به توضیح نباشه که واقعی ترین چیز وجود خودتونه...یعنی درونتون...چیزی که هستین ولی در واقع نیستین...
این که گاها کم میارین علتش همینه...بیشتر دوست دارین که بال زدن را تماشا کنید تا اینکه بال بزنید...زیاد نمیشه روش بحث کرد و یا حتی مانور داد...چون این منی که شما برای خودتون ساختین مرز و اگر بهتر بگم حدی داره که اگه قرار باشه هر کسی مثل من و یا دیگران که از راه میرسن درباره نوع رنگ آمیزیش و یا تراشش اظهار نظر کنن نمیشه...چون درباره ی فرق سوال کردین براتون کمی گفتم...وگرنه به حساب چیز دیگه ای نذارین...ممنون...

در باره ی اون شاید هم بعدا میگم :- ) فقط اجالتا بگم که توی رویاهاتون سعی کنید که بهتر ببینید....به یاد داشته باشین که همیشه افق دید مهم نیست...بلکه پهنای دید هم خیلی مهمه...گفتم که...بعدا میگم...فعلا همین اندازه کافیه...

مثل همیشه... التماس دعا.

یاعلی.

سلام
راست اش اقا سهیل یه مقدار قابل توجهی پیچیده صحبت کردید! واسه همین هم من خیلی نفهمیدم چی شد...
من گاها تو خودم به یه سری تضاد ها می رسم اما...
هیچی بگذریم...حوصله بحث روان شناسی ندارم!
:)
یا علی

ع.ر.وطن دوست جمعه 10 مهر 1388 ساعت 02:00 http://123tamam.blogsky.com

سلام!
هه هه!‌چه باحال!
یاد کارتونهای زمان بچگی افتادم!:دی
اگه این وسط دنبال یکی هم میگشتید بد نبودا! :)

کدوم کتاب رو تموم نکردین؟ امبرتو اکو؟! قرار بود نظرتون رو در موردش بگید که!
آقای ماهی صفت قبلا یه کتک درست و حسابی از آذری های عزیز تناول فرمودند! :دی انگار بدشون نمیاد از برادران اصول گرا هم تجربیاتی اندوخته کنند!:دی
راستی از این دستورات آشپزی چنتا به ما بدید!غریبیم!:دی

سلام!
ببخشید اقای وطن دوست می شه بگید کدوم کارتون دوران بچگی تون؟!

بله٬همون کتابی که قرار بود نظرم و بهتون بگم...دوست اش نداشتم گذاشتم اش ته صف...نه که بد باشه هااا٬نه! متن اش یه جوریه!

به به اقای ماهی صفت!
:دی
جدی جدی؟من عاشق اشپزی ام...یه نظر سنجی بکنید٬اگه نعداد درخواست ها به حد نصاب رسید!چشم٬در خدمت تون هستم.
؛)

نیما جمعه 10 مهر 1388 ساعت 09:58 http://www.nima1394.blogfa.com

عجب سفر رمانتیکی.اند رمانتیک بود .
راستی اپیدمیولوژی چیه؟

رمانتیک؟!

اپیدمیولوژی٬علم شناخت علت های شایع شدن یک مشکل بین جمعیت انسانی یه...
اطلاعات بیشتر هم باشه واسه اخر ترم!
؛)

امین جمعه 10 مهر 1388 ساعت 10:49 http://elahi-gahi-negahi.blogsky.com

سلام،
هر جمعه به روزم
راستی درست حدس زده بودم، جواد درویش خودمونه! آخ که چقدر با دوره اونها تو روزبه کل کل داشتیم!

سلام...
کل کل؟ شما اقایون کی می خواید دست از این کاراتون بر دارید؟
:دی

zdB جمعه 10 مهر 1388 ساعت 13:29 http://zshejazi.blogfa.com/

سلام.
من شمارتو از م.امینی گرفتم که باهات یه قرار بذارم اما گوشیت خاموش بود.
من دائما در حال رفت و آمدم.
درسامون هم هر روز سنگینتر میشه و البته جای اعتراض هم نداره !
فقط۲ ماه و ۳روز دیگه تا عروسی مونده ؛ و من هنوز خریدامو کامل نکردم.خونمون هنوز کاراش انجام نشده که بتونم بچینمش..
زمان با سرعته هرچه تمامتر داره میگذره..
اوووووووووووووووووووف
اگه تونستی یه شماره از خودت بهم بده تا حداقل کارتت رو بعدا بتونم بهت بدم.
موفق باشی عزیزم.
حتما بعدا میام پست هاتو میخونم.
دعا دعا دعا
شاد شاد شاد

سلام خانوم گل!
چه قدر حیف! سیم کارت ثابت ام سوخته...یه ماهی هست که ایرانسل دستمه!
:(
ایراد نداره عزیز...تا باشه از این دوندگی هااا
ان شا الله که به سلامتی این دوران هم می گذره...
همین الان شماره ام رو برات میل می کنم.
یا علی

ریم ریم؟ جمعه 10 مهر 1388 ساعت 14:21

آرزوهای طولودرازی داریا !چه خبره؟خدا به خانوادت رحم کنه .
آرزو باتوانت باید جور باشه .در موردتو بعید میاد !در کل بخی لی تو کارم نیست !ان شا الله بهش برسی!با مزخرفاتم که نثارت می شه دختر خوبیی. ادبت همیشه سر جاش بوده.آما به همه جواب میدی الا301040من 301040نیستم. عمرا .فکر بد نکنی که من اونم. آما دور از ادب بید.یه چیزی براش بنویس.



ااااا٬چرا؟ مگه ارزوهام چشه؟در ضمن اینا ارزو نیست...خیلی ملموس تر از این حرفاست!
من جواب همه عزیزانی و که لطف می کنن و به این خونه سر می زنن رو می دم چون اعتقادم اینه که عکس این عمل بی احترامی به مهمون های خونه ام محسوب می شه...
در اخر هم:
صلاح ملک خویش خسروان دانند...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد