نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

امامزاده صالح

 

ازمایشگاه شیمی محیط تشکیل نشد.ساعت ۱۲:۳۰ـ۱۲ بود که از دانشگاه اومدم بیرون... 

این ترم دانشگاه رو یه جور دیگه دوست دارم...انگار همه چی سر جاشه...از اساتید گرفته تا فیلم هندی های زنگای تفریح...هر چی می گذره بیشتر رشته ام و دوست می دارم... 

خدا رو شکر 

اومدم و اومدم و اومدم تا رسیدم سر خیابون ولی عصر...از خیابون رد شدم...اون طرف خط عابر یه خانوم مسن با نگاه پر از دغدغه نگاه ام می کرد...بهش رسیدم ...  

دخترم٬می شه منو ببری اون طرف خیابون؟  

... 

حتما مادر جان٬دست اش رو گرفتم و بردم اش اون سمت خیابون...از سختی که تو راه رفتن اش بود می شد فهمید که از پا درد یا کمر درد رنج می بره... 

رسیدیم اون سمت خیابون...نگاهی به صورت اش انداختم...پر از اضطراب بود...گفتم : مادر جان مشکلی پیش اومده؟ 

اشک تو چشماش جمع شد... 

گفت : صبح از کرج اومدم اینجا که برم دکتر...دکتر برام یه عکس رادیولوژی از کمر و پام نوشت به اضافه دو تا سنوگرافی از کلیه و کبدم... 

از دکتر که اومدم بیرون ٬رفتم که روغن بخرم٬ اما تمام عکسا رو همراه تمام مدارک ام گم کردم... 

گفتم : نگران نباشید٬الان با هم می گردیم و پیداش می کنیم... 

روغن و از دست اش گرفتم و مسیر اومده رو برگشتیم...دونه دونه از مغازه ها پرس و جو می کردم... 

طفلی خیلی خسته شده بود...بهش گفتم همون جا بشینه تا من برگردم... 

زیر لب ذکر می گفتم و دنبال اش می گشتم...نبود! 

تمام مغازه ها...بانک ها..دکه ها...همه جا... 

نبود... 

چاره ای نبود٬باید بر می گشتم...دل نگاه کردن تو صورت اش رو نداشتم... 

بر گشتم پیش اش...از صورت ام فهمید... 

گفتم: نا امید نشین...اونا به درد کسی نمی خوره...حتما پیدا می شه... 

گفتم: راستی شماره اون رادیولوژی که رفتید رو دارید؟ 

برای لحظه ای چشماش خندید٬ اره دخترم...زنگ زدم.موضوع رو برای خانوم منشی توضیح دادم... 

گفت: چیزی نیاوردن...گفت شماره تو پرونده هست٬اگه خبری شد حتما اطلاع می ده...  

اها! فروشگاه سپه! روغن و از اونجا خریده...پله های فروشگاه و چند تا یکی کردم و خودم رسوندم جلوی در مدیریت ( اطلاعات گفته بود برم اونجا)... 

نبود! 

دیگه هیچی به مغزم نمی رسید... 

اومدم پایین... 

بهم گفت: یک سال بود که خورد خورد پس انداز کرده بودم برای امروز... 

یه نگاهی به گنبد امام زاده صالح انداخت و گفت: خدایا شکرت! 

ازم یه دنیا تشکر کرد و رفت... 

من موندم و یه دنیا استصال... 

چه قدر بده هیچ کاری از دست ات بر نیاد... 

 

دوستان می شه همتون از خدا بخواید عکسای خانومه پیدا شه؟ 

 

شکر 

 

پ ن ۱: گاهی حتی سنگینی سایه بعضی چیزا رو زندگی ات هم اذیت ات می کنه ...  

 

۲۳

نظرات 15 + ارسال نظر
امین سه‌شنبه 14 مهر 1388 ساعت 15:59 http://elahi-gahi-negahi.blogsky.com

سلام،
خیلی از این پست‌تون خوشم اومد.خدا خیرتون بده.
چه حکمتی توی کار خداست نمی‌دونم.انشاالله که پیدا بشه
واقعاً بدترین حس دنیا اینه که هیچ کاری از دستت برنیاد...

سلام...
یه جورایی مطمئن ام که پیدا می شه...
یا علی

سحر سه‌شنبه 14 مهر 1388 ساعت 16:02 http://iran.forum.st

سلام
اگه دوست داشتی بیا با هم بنویسیم
جای شما توی جمع ما خیلی خالیه.

سلام
:)

سهیل سه‌شنبه 14 مهر 1388 ساعت 19:26 http://daypic.blogfa.com

سلام.

شما جزو اون دسته از افرادی هستین که در من این شک را بوجود میارن که انسانیت منقرض شده ...
به خودم می بالم که دوستانی دارم که مزه ی علی ( علیه السلام ) را میدن ...
شکر....

انشاءالله که خدا به بهترین نحو ممکن مشکلشونو برطرف می کنه...

راستی...
ببخشین از گفتن این جمله قصد بدی ندارم...
خیلی حواستون به خودتون باشه...
شما احساسات ظریف و شکنندهای دارین...
اگر احتیاط نکنید ضربات وحشتناکی خواهید خورد و با نامردمی های وحشتناکی روبرو می شین...خیلی مراقب خودتون باشین...
باز هم بابت دخالتم معذرت می خواهم...خیلی...

التماس دعا.

یاعلی.

سلام
این وظیفه هر انسانی یه.واسه انجام وظیفه از کسی قدردانی نمی کنن.
ان شا الله
خداوندا تو می دانی٬که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است
چه زجری می کشد انکس که انسان است و از احساس سرشار است

یکی از بزرگترین نقاط ضعف ام ه...
دعا کنید حل اش کنم بدون این که از اون ور بوم بیوفتم...
یا علی

بهار سه‌شنبه 14 مهر 1388 ساعت 19:40

سلام
پاسختون به نظر من متن ادبی پایین
هر چقدر فکر کردم نفهمیدم منظورتون چیه
حداقل بگید این برای کجای نوشتم بوده؟
شاید جای دیگه بود
کمی به سطح منم فکر کنید
پایینه!!
اگربگیدمنظورتون از قرار دادن این متن چی بوده ممنون میشم
منتظر می مونم

سلام
:)
عزیز٬منظورم این بود که بعضی اوقات انقدر تو یک مسئله غرق می شیم که توان تشخیص رو از خودمون می گیریم...
وقتی یه کم دور تر می شیم بهتر می تو نیم جوانب موضوع رو ببینیم...

با خط از هم جداشون کردم...که با جواب کامنت قاطی نشه.
بذار به حساب یه درد و دل کوچولو

نیما سه‌شنبه 14 مهر 1388 ساعت 22:16 http://www.nima1394.blogfa.com

سلام خانومی
وای خانمومی دستت درد نکنه آدمایی مثه شما کم پیدا میشن.مهم نیت شما بوده حتما ثوابش بهتون میرسه.تو گم شدن و پیدا نشدن اون عکسها حتما یه حکمتی بوده اینو مطمئن باش

سلام
هیچ وقت هیچ کاری و به خاطر اینکه ثواب داره انجام ندادم...
راست اش نمی فهمم ثواب یعنی چی...

امین سه‌شنبه 14 مهر 1388 ساعت 23:35 http://elahi-gahi-negahi.blogsky.com

سلام دوباره،
راستش این مسئله از همون موقعی که توی وبلاگ‌تون گذاشتید تا الآن فکرم رو مشغول کرده.کاش حداقل یک شماره تلفن ازشون می‌گرفتید...
آخه قربونت برم خداجون! یه پیرزن که یکسال پس انداز کرده و این همه راه از کرج اومده چرا؟واقعاً چرا؟ چه حکمتی توی کارت هست؟
همیشه دردمردم منو آزار داده.شاید این هفته یه پست راجع بهش اختصاص بدم.
یاحق

سلام
شماره خانومه رو ندارم اما دسشب بازم زنگ زدم به مرکز رادیولوژی...
خبری نبود.
منظر پست تون می مونم.
در پناه حق

داود سه‌شنبه 14 مهر 1388 ساعت 23:40 http://yaran1388.blogsky.com

سلام
انشاالله هز چه زودتر مدارک اون خانوم پیدا بشه.
به نظرم شما هر چه در توان داشتید انجام دادید و کاش در جامعه این فرهنگ جا می افتاد که افراد برای دیگران هر چه در توانشان هست انجام دهند اونوقت خیلی از مشکلات کشورمون حل میشد. وای که این جمله « این دیگه مشکل خودته» چقدر از فرهنگ ایثار به دوره.
من دعا میکنم این روحیه در شما هر چه بیشتر تقویت بشه و اگه یه کمی احتیاط کنید هیچ مشکلی که براتون پیش نمیاد٬ انشاالله عاقبت به خیر هم خواهید شد. فقط احتیاط...

سلام
ممنون
حضورتون٬حرفاتون بسیار دلگرم کننده اس...
ممنون
دعا کنید

ونوس چهارشنبه 15 مهر 1388 ساعت 01:13 http://trytowrite.blogsky.com

امیدوارم هر چه زودتر مدارک پیدا بشن

شما هم خیلی خودتو اذیت نکن
ما باید بدونیم که همه چیز رو نمی‌تونیم کنترل کنیم
موفق باشی

بله درسته٬ما نمی تونیم همه چیز رو کنترل کنیم...
اما کاش در مواقعی که ازمون درخواست کمک می شد کاری از دست مون بر می یومد.
یا علی

ZDB چهارشنبه 15 مهر 1388 ساعت 10:53 http://zshejazi.blogfa.com/

سلام انشاالله هرچه زودتر پیداشون کنه.
شایدم تا الان پیدا کرده باشه.
این پستت هم مثل بقه ی نوشته هات قشنگ بود.
شاد شاد شاد
دعا دعا دعا

سلام
ان شا الله
ممنون عزیزم

زنده وار چهارشنبه 15 مهر 1388 ساعت 13:28 http://zendehvar.blogsky.com

بعضی چیزا بهتره یه جاهایی بمونن!
آدرس بلاگ عوض شد!
نه بحث میدون خالی کردن نیست!زون دسته آدمایی هستم که عقیده دارم گاهی اگه دور بزنم زودتر به مقصد برم یا بهتره پیاده برم تا اینکه منتظر اتوبوس باشم!
اگه راهی پیدا بشه که عالیه...
ممنونم گلم

گاها تو زندگی به تابلوی دور زدن ممنوع بر نمی خورید؟
:)

زنده وار چهارشنبه 15 مهر 1388 ساعت 13:29

ویرایش کامنت قبلی:زودتر به مقصد میرسم*

بهار چهارشنبه 15 مهر 1388 ساعت 15:34

سلام
من تو کدوم مسئله غرق شدم؟واضح بگید
چون ممکنه واقعا غرق بشم اونوقت یه جنازه بمونه رو دستتون!!!!
شما هم یه کوچولو مسئول هستیدچون می دونستید دارم غرق می شم ولی به من نگفتید
می تونستید نجاتم بدیدندادید

سلام عزیز
ذهن ات رو مشغول نکن...
فقط یه درد و دل کوچولو بود.
مخاطب خودم بودم!
:)

بهار چهارشنبه 15 مهر 1388 ساعت 15:36

زنده وار چهارشنبه 15 مهر 1388 ساعت 15:56

جایی که امکانش باشه طبیعتا دور زدن رو ترجیح میدم تا منتظر موندن,هرچند که راه دور میشه!
مطلق نیست!بعضی جاها خوبه بعضی جاها نه!

اهااا
حالا شد

ع.ر.وطن دوست چهارشنبه 15 مهر 1388 ساعت 16:41

سلام!
یه بنده خدایی نمازهاش همه سر وقت بود .تصمیم گرفت نماز شب بخونه !شب قبل با نیت بیدار شدن برای نماز شب،میخوابه!
میزنه و نتنها بیدار نمیشه،بلکه نماز صبحش هم قضا شد!
با یه حالت مضطرب و ناراحتی میزنه توی سرش و میگه:خاک بر سرم!نمازم قضا شد! !!!
علما میگن این "خاک بر سرم"و این حالتی که به این شخص دست داد از 100 تا نماز شب و نماز یروقت خوندم پیش خدا مقبولتره!

گاهی اوقات مسائلی که پیش روی ما قرار میگیره ،به هدف انکه ما این کار رو انجام بدیم و فعل انجام بگیره و به نتیجه برسه نیست!خدا میخواد عکس العمل ما رو ببینه و نیت و حساسیت ما نسبت به اون مورد!شاید بعدها اون عکسها توسط شخص دیگری پیدا بشه و پیرزن یه دعایی رو هم در حق اون بکنه!
شایدم اصلا قرار نبوده که پیدا بشه و خیریتی برای اون پیرزن بوده!

این روزا واقعا توانایی رسیدگی به وبلاگها رو نداشتم!هم حال و روزم یه جوریه و هم اصلا وقت نداشتم
به خونه های دوستان سر میزدم.ولی چراغ خاموش!

دعام کنید
یا علی

سلام
خوش اومدید....
تفسیر قشنگی بود.اروم ام کرد.
یا علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد