نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

اخرین انشا

 

دیشب دنبال یک کتاب قدیمی می گشتم...رفتم سر یکی از قفسه های کمدم...به چیزهای جالبی بر خوردم...اولین دفترم...همون که توش معلم سر مشق می نوشت و ما یک صفحه تمام از روش می نوشیم...همون که پر بود از مهرهای صدافرین...مامان پایین هر صفحه رو امضا کرده بود و برام ساعت زده بود...دفترم بوی بچگی ام رو می داد... 

از کوچیکی ام از انشا و نوشتن خوشم می یومد...به خاطر همین تمام دفتر انشا هام رو نگه داشته بودم... 

اولین انشا مو خوندم...پر از ناپجتگی بود اما من خیلی دوس اش دارم...خوندم و خوندم و خوندم تا رسیدم به اخرین انشایی که تو طول تحصیل ام نوشتم(گویا مال سال سوم راهنمایی مه)... 

خوندم اش... 

شما هم اگه دوست داشتید و حوصله کردید بخونیدش... 

 

 

موضوع: نامه پدری به دختر دور از وطن اش (فکر کنم موضوع انشا فقط نوشتن نامه بود.من خودم این شخصیت ها رو انتخاب کردم) 

 

نازنین ام سلام.سلامی به اندازه تمام لحظه ها و ثانیه های بدون تو و در انتظار تو بودن... 

دخترم همیشه شنیده بودم که در همه جا گفته می شود٬دختر دلسوز پدر است. ولیکن من که سهمی از این نعمت بزرگ خدا نداشتم به عمق این مطلب پی نمی بردم... 

ولی امروز که تو در استانه جوانی به سر می بری مرا در این کشف بزرگ یاری داده ای... 

از ان زمان که چشمانت به روی افق زندگی گشوده شد٬زندگی را برای من رنگ و بوی دیگری بخشید.از ان زمان که من تو را به قصد ارامش یافتن این روح متلاطم و خسته ام در اغوش می فشردم و تو فرشته کوچک من با ان که همه چیز را به خوبی حس می کردی.همه را در این اشتباه باقی می گذاشتی که قلب من ارامگه توست... 

نازنین دخترم.اکنون هرگاه البوم زندگی ام را ورق می زنم و به یاد گذشته عکسها ( این اجسام بی جان ولی پر سخن) را نگاه می کنم در واقع روزهای خوش گذشته را به نظاره می نشینم.روزهایی که نگاه تو گرمابخش ان شده بود.روزهایی که لبخند تو شیرینی را به ان هدیه می کرد و روزهایی که تو ٬اری تو انرا به خوبی لمس می کردی... 

دخترم٬اکنون که سالها از ان روزهای به یاد ماندنی می گذرد این نقش مهربان و فرشته گونه توست که از ان همه برایم به جای مانده... 

اری مهربانم٬هرگاه که تو را در استانه خویش دارم زبانم قاصر از بیان هر گونه محبت و ستایشی است.پس من این مهم را به چشمانم می سپارم تا با نگاهش تمام عشق و محبت ام را در طبق اخلاص نهاده و به سویت تقدیم دارد و امید ان دارم که تو فرشته سبک بال من ان را با کمال بزرگواری بپذیری و اندکی از این بسیار علاقه را بر دوش خود بگذاری.زیرا که تو همه جا به عناوین مختلف یاری ام داده ای و در همه جا دعای خیر خود را بدرقه ام ساخته ای.من نیز به شکرانه این نعمت بزرگ الهی سر بر استان پر عظمت اش فرود می اورم و دعا می کنم که شکوفه تازه به بار رسیده ام همه جا و همه وقت موفق و سر بلند باشد. 

                                                                               دوستدار همیشگی تو 

                                                                                        .... 

 

پ ن ۱: شهادت امام جعفر صادق (ع) رو تسلیت می گم...و ازشون تو این روز فقط ذره ای معرفت می خوام... 

پ ن ۲: گویا من کمترین رو هم طلبیدند...گویا داریم می ریم قم٬بعدش هم جمکران و بعد ... 

چند روزی نیستم٬حلال ام کنید. 

س -ح جوون٬دیدی طاقت دوری ات رو نداشتم؟ 

 

۳۱

نظرات 18 + ارسال نظر
نیما چهارشنبه 22 مهر 1388 ساعت 12:02 http://tavoos.blogsky.com

قشنگ بود !

ممنون

بهار چهارشنبه 22 مهر 1388 ساعت 12:59

سلام
انشای خیلی قشنگی بود
با خوندن انشاتون بنا به دلایلی صورتم خیس شد
رفتید یادتون نره مارو هم دعا کنید
التماس دعا

سلام عزیزم...
اشک دیگه چرا؟!
دعاتون کردم زیاد
یا علی

301040 چهارشنبه 22 مهر 1388 ساعت 13:50 http://301040.blogsky.com

از بجگی "این طوری" بودینااااا!!!! :)
:دی
باید می رفتین ادبیات می خوندین. توی انتخاب رشته اشتباه کردین!
؛)

:)

امین چهارشنبه 22 مهر 1388 ساعت 17:48 http://elahi-gahi-negahi.blogsky.com/

سلام،
مثل اینکه خانم معصومه(ع) داره برای خانم ها پارتی بازی میکنه! امیدوارم امام رضا (ع) برای آقایون جبران مافات بکنه!
جالبه بدونید تا قبل از نقاشی منزل که در تابستون انجام شد، من فضای کمدم رو از دبستان حفظ کرده بودم.هر چی که فکرش رو بکنید به کمدم زده بودم، از کارت تبریک عید بگیرید تا برچسب ماست فیروزکوه(فکر نکنم الآن تولید بشه!)؛ از مارک های لباس ها بگیرید تا چیزهایی که از تخم مرغ شانسی درمی یومد!
اون روز که مجبور شدم همه رو برای رنگ کردن کمد بکنم انگار بخشی از وجودم رو داشتم جدا میکردم :( :(:(
عوضش همه رو ریختم توی یک جعبه و جای مطمئنی گذاشتم...
خودمونیم، 301040 راست میگه! نویسنده می شدید بهتر بود!!!!

سلام
چه قدر شما خوش ذوق هستید!
نوسنده؟!
من فقط بلدم کاغذ خط خطی کنم!
؛)

نیما ۱۳۹۴ چهارشنبه 22 مهر 1388 ساعت 23:22 http://www.nima1394.blogfa.com

التماس دعا

محتاجیم به دعا

رستگار پنج‌شنبه 23 مهر 1388 ساعت 00:35 http://saghiye-simin-sagh.blogsky.com

سلام
بابا دم شما گرم!!!
از دوران طفولیت این استعداد نویسندگی در وجود شما بوده ها :)
انشای خیلی قشنگی بود!
منم همیشه تو دوران مدرسه انشا نوشتنو دوست داشتم
الانم خواهرم که دوم راهنماییه داره از دفترای انشای من بهره کافی رو می بره:)

سلام
لطف داری عزیزم
منم از این لطف ها به خواهرام زیاد کردم!
؛)

رستگار پنج‌شنبه 23 مهر 1388 ساعت 00:38 http://saghiye-simin-sagh.blogsky.com

راستی یه التماس دعای مخصوص دارم!
سلام ما رو به خانوم برسونید بگید خیلی کوچیکشونیم یه یادی هم از ما بکنن!

سلام مخصوص رسوندم!

ریم ریم ؟ پنج‌شنبه 23 مهر 1388 ساعت 10:36

بابا دمت گرم به مرامت حال منم پرسیدی. تو چی حالت خوبه ؟
انشا مال کیه ؟همه انگشت به دهن موندن.فهمیدما مال کیه. تو این چن ماه پستت همش خاله زنکی بوده.

من حال روحی تون و پرسیدم٬چون به نظرم اصلا مساعد نمی یاد.

یه غریبه پنج‌شنبه 23 مهر 1388 ساعت 18:58 http://fellow.blogsky.com

سلام
بابا ای ولله! دست به قلمتون حرف نداره! بیخود نیست که من ترغیب به وبلاگ نویسی شدما...!
الان هم واسه نویسنده شدن دیر نیست!
خیلی خیلی التماس دعا...
یاعلی

سلام
لطف دارید...
ان قدر تعریف نکنید جو گیر می شم کار دست خودم می دم هاااا
؛)

احمد پنج‌شنبه 23 مهر 1388 ساعت 23:17 http://mahdaviat88.blogfa.com

سلام خوشحال میشم به من هم یه سر بزنید

سلام
ان شا الله سر فرصت می یام

بنت الهدی پنج‌شنبه 23 مهر 1388 ساعت 23:37

سلام س-ف جان
خیلی زیبا نوشته بودین آفرین
خوش به سعادتتون.
ما رو یادتون نره در دعاهای آسمونیتون.

سلام عزیزم
خوش اومدی
دلم برات یه ریزه شده بود
دعات کردم مخصوص

داود جمعه 24 مهر 1388 ساعت 14:52 http://yaran1388.blogsky.com

سلام
خوش به سعادتتون و التماس دعا
قلم زیبایی داشتید و دارید٬ انشاالله خداوند هر نعمتی را هم که آرزو دارید به شما عطا کند.

سلام اقای حیدری
به یادتون بودم
لطف دارید
یا علی

وحید جمعه 24 مهر 1388 ساعت 19:31 http://www.arinoos.blogsky.com

سلام
خوبی؟
این انشاء رو تو چند سالگی نوشتی؟ من که تو سن و سال راهنمایی همچین انشایی نمی تونستم بنویسم.
راستی منم آپم.
فعلا...

سلام
ممنون
فکر کنم سوم راهنمایی بودم٬یعنی فکر کنم ۱۴-۱۵ ساله.
میام سر فرصت
یا علی

سهیل جمعه 24 مهر 1388 ساعت 21:06 http://daypic.blogfa.com

سلام.

امیدوارم که از لیست دعا شونده هاتون جا نمونده باشم...
خیلی التماس دعا دارم...

یاعلی.

سلام
به یادتون بودم...
التماس دعا
یا علی

مهرگان شنبه 25 مهر 1388 ساعت 04:07 http://bandarmehr.blogfa.com/

سلام
سفرت بخیر
التماس دعا

سلام
ممنون
محتاجیم به دعا خانوم

ع.ر.وطن دوست شنبه 25 مهر 1388 ساعت 05:27

سلام!
دست من که تا بحال به جمکران نرسده!
سلام برسونید!
یه نامه دارم براشون !میگن یه چاه اونجا هست که توش نامه میندازن! مال من رو هم بندازید!



انشا قشنگیه!
من یادمه سر امتحان هر ثلث که میشد موضوع ازاد رو انتخاب میکردم!همیشه داستانهای تخیلی مینوشتم!اکثرا الهام گرفته شده از خوابهام بود!
وقتی خوابهای تخیلی خودم رو توی امتحان صورتجلسه میکردم امکان نداشت که 20 نشم!:دی

یا علی

سلام
من فقط یه بار وقتی خیلی جوون تر بودم نامه ام رو انداختم تو چاه...

اقای وطن دوست شما هم انشا های اون دوران و بذارید تو وبلاگ تون ببینیم خواباتون چه رنگی بوده؟
:)
یا علی

[ بدون نام ] سه‌شنبه 8 دی 1388 ساعت 23:00 http://ruzhayebeyadmandany.persianblog.ir

سلام واقعا قشنگ بود با تبادل لینک موافقی؟به من هم سر بزن

سلام
ممنون

Ali 619 چهارشنبه 1 آذر 1391 ساعت 15:22

بابا دمت گرم محشر بود. التماس دعا

ممنون.لطف دارین.
محتاجیم به دعا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد