نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

والیبال

نمی دونم چرا٬اما از بچگی از توپ می ترسیدم...پس متعاقبا هیچ وقت سراغ بازی هایی که با توپ سر و کار داره نرفتم... 

فکر کنم سنگین ترین خلاف ام وسطی بوده! 

جالبه٬هر وقت توپ می یاد سمت ام٬نا خود اگاه گارد می گیرم... 

برای همین هم تو زنگای ورزش مدرسه همیشه بدمینتون بازی می کردم... 

گذشت و گذشت٬تا تربیت بدنی ۲ امسال... 

فکر کنم این حدیث از امام علی باشه که فرمودن : از هر چیزی که می ترسی٬بپر توش! (فکر کنم واضحه که نقل به مضمون کردم دیگه؟) 

این جوری شد که تصمیم گرفتم بپرم تو توپ!   

به به٬ کلی فکر کردم والیبال می تونه برام سخت تر باشه یا بسکتبال...بلاخره به این نتیجه رسیدم که تو والیبال توپ بیشتر سمت صورتم می یاد٬پس وحشتناک تره... 

جلسه اول... 

با اعتماد به نفس فراوان نیم ساعتی و نرمش کردم تا بدنم گرم بشه... 

چشم تون روز بد نبینه... موقع تمرین های تخصصی شد... 

نچ نچ نچ نچ... همه بچه ها حرفه ای...حداقل چند سالی والیبال بازی کرده بودند... 

مربی گفت: هر جوری که بلدید پنجه بزنید... من بچه می زدم٬بچه ها دلشون و گرفته بودن و می خندیدند! 

جلسه اول زود تموم شد٬ بگذریم که تا هفته بعدش تمام بندای انگشتم درد می کرد... 

شد جلسه دوم... 

مربی : تو حین راه رفتن ۵ تا پنجه بالا سر بزنید... 

بگذریم...نگفته پیداست که چی شد...توپ و می نداختم بالا خودم جا خالی می دادم!   

 دیگه کم کم داشتم از خودم نا امید می شدم که یاد حرف سوباسا افتادم... 

یادتون ه وقتی می خواست اولیت تمرین ها رو  با تیم توهو انجام بده به بازیکنا چی گفت؟ 

بچه ها شما باید با توپ دوست باشید! 

این جوری شد که یهویی متحول شدم... 

مربی بچه ها رو دو به دو رو به روی هم وایمیستوند تا پنجه تمرین کنند... 

جاتون خالی...جو گیر شده بودم بیا و ببین... 

یک ساعت تمام با یکی از بچه ها که تو تیم والیبال دانشگاه اس بازی کردم... 

هی اون تشویق کرد٬هی من روحیه گرفتم... 

بگذریم از اینکه تمام ناخون هام به طرز هولناکی خورد شدن ( من بدون ناخن نمی تونم زندگی کنم٬وقتی ناخن هامو می گیرم احساس می کنم انگشتامو قطع کردم!

چیزی به به تموم شدن این جلسه نمونده بود که انگشتم کاملا برگشت و ... 

اون موقع یه مقدار داغ بودم٬خیلی متوجه نشدم...اما الان یه مقدار کاملا قابل توجهی درد می کنه و یه مقدار کاملا قابل توجه تری ورم کرده... 

..... 

.... 

... 

اینم نتیجه گوش کردن به حرفای اقای سوباسا! 

 خدا رو شکر٬اما مقدار قابل توجهی ترسم از توپ ریخت. 

 

۳۵

نظرات 14 + ارسال نظر
بنت الهدی یکشنبه 26 مهر 1388 ساعت 19:10

سلام س-ف جان
آفرین که به حرف سوباسو گوش دادین
جای شکرش باقیه که مثل کاکرو عمل نکردین و گرنه به جای مصدوم شدن خودت بچه های تیم مقابل مصدوم می شدن(شوخی کردم)
یادش به خیر..
من چندتا خاطره از ورزش یادم اومد اگه حوصلشو دارین بگم :)
دوس دارم بگم

یادمه پیش دانشگاهی بودم می رفتم سالن ورزشی ورزش والیبال
دو سه ماهی که گذشت
یه روز حین بازی
مربی مون بهم گفت : سرویسای خوبی می زنی
تو برو سرویس بزن
و من رفتم ولی دیدم توپ به جای اینکه از تور رد شه بره تو زمین حریف از پشت محکم خورد تو سر یه نفر
بعد از اینکه میخواستم ببینم اون یه نفر کی بود دیدم مربی مونه
هیچی بهم نگفت ولی مشخص بود شوکه شده از فرداش از خجالت روم نشد برم :دی
تو دانشگاه هم تیم هندبال به من خورد که ترم اخر گرفته بودمش
استادمون بهم پیشنهاد دروازبانی داد الحق که خوب بازی کردم
گفت کمتر کسی میتونه دروازبان خوبی برای هندبال باشه بیا تو تیم دانشگاه
گفتم متاسفم ترم آخرمه نمیتونم فعالیت کنم ..

اصولا علاقه ای به ورزش ندارم
ولی فکر کنم استعدادشو دارم :دی

ببخشید سرتو درد آوردم

انشاءالله زودتر دستتون خوب شه.
موفق باشین.

سلام عزیزم
به به٬هزار ما شا الله.پس به تمام هنر های ریز و درشت تون ورزشکار بودن رو هم باید اضافه کرد...
شما که انقدر استعداد دارید حتما ادامه اش بدید.این از الطاف خداست...اصراف نکنید.
ممنون
یا علی

امین یکشنبه 26 مهر 1388 ساعت 21:36 http://elahi-gahi-negahi.blogsky.com/

سلام
از برره رد عبور کردید که متحول شدید؟! :)

سلام
راست اش منظورتون رو متوجه نشدم!

سهیل یکشنبه 26 مهر 1388 ساعت 23:20 http://daypic.blogfa.com

سلام.

حالا که اراده کردین دیگه نباید عقب بشینید...
من که حسابی بهتون امیدوارم :-)
حالا برای اینکه فرصت تنبلی و سرد شدن از تصمیمتون بهتون دست نده براتون یه کادو آوردم تا توی این روزا مشغول باشین و دست به توپ بودن از یادتون نره...

اما کادو... بازی فوتبال دستی...میدونم ربطی به والیبال نداره ولی خب باز بهتر از هیچیه...شما هم بزرگواری کنید و به روم نیارین...

در هر حال هم سرگرم کننده و هم جذابه...

اول باید انتخاب کنید که تک نفره بازی کنید یا دو نفره، بعد با کمک فلش های روی صفحه کلید تیمتون رو هدایت کنید تا گل بزنید.
امیدوارم از این بازی خوشتون بیاد...حجمش خیلی کمه... فقط 190 کیلو بایت...

http://dnl.tebyan.net/1387/10/20090114135225682.zip

علت بی خبر آپ کردنم برای اینه که عده ای را بسنجم...راستش تعجب کردم شمارو دیدم...البته اونو هم مدیون اتفاق توی کلاستون هستم...

امیدوارم که هر چه زودتر خوب بشید...هر دردی که وارد میشه کفاره محسوب میشه...ولی احتمالا برای شما چون کفاره ای وجود نداره ثواب منظور میشه...به هر حال خدا خودش بهتر میدونه :-)

انشاءالله که هرچه سریعتر خبر سلامتیتونو بشنویم(بخونیم ).

بابت دعاهاتون هم خیلی ممنون...ولی بازهم کمه...نمیدونم توقعم زیاده یا خیلی گیرم یا اوضاعم خیلی خرابه...نمی دونم...

التماس دعا.

یاعلی.

سلام
ممنون بابت کادو...
تعجب؟ جدی جدی من انقدر بی معرفت به نظر می یام؟ من حتی کامنت دونی وبلاگ دوستانم رو هم دنبال می کنم...
هر وقت ان می شم تقریبا به همه سر می زنم...
نمی دونم...
بگذریم.شکر
شوخی می کنید؟ من کفاره ندارم؟!
باز هم دعاتون می کنم.ان شا الله هر چی به صلاحتون هست رخ بده...
یا علی

سهیل یکشنبه 26 مهر 1388 ساعت 23:45 http://daypic.blogfa.com

راستی یادم رفت بگم...

هم توی این پست و هم توی پست قبلی چندین غلط تایپی دارین...

چه سرعت عملی دارین...این بار دومه که متعجبم می کنید...

ممنون و انشاءالله ...

یاعلی.

ممنون بابت تذکرتون...تمام سعی ام رو می کنم تا پیداشون کنم...
یا علی

نیما۱۳۹۴ دوشنبه 27 مهر 1388 ساعت 00:19 http://www.nima1394.blogfa.com

سلام بر بانوی ورزشکار
بانو ناراحت نباشید تایک ماه دیگه انگشتتون خوب میشه(آیکن نیشخند)
تو این دوما می تونید ورزش دلپذیر و پر انرژی منچ با مانع رو در پیش بگیرید (آیکن شوخی وخنده)

سلام
ممنون از دلگرمی تون
:)

ونوس دوشنبه 27 مهر 1388 ساعت 01:36 http://trytowrite.blogsky.com

دوستی با توپ رو بهت تبریک میگم...

ممنون عزیزم.

مهرگان دوشنبه 27 مهر 1388 ساعت 02:15 http://bandarmehr.blogfa.com/

سلام
نخسته
خوبی؟

برعکس شما منو توپ جون ،خیلی با هم رفیقیم !!
یادش بخیر !!اون موقع ها که من و دادشم این قدی بودیم(اندازه شو خودت تصور کن!!) انواع اقسام بازی هارو با توپ اختراع و بازی می کردیم . تو خونه آپارتمانی و سازمانی اونم تو اتاق پذیرایی !! فوتبال ،پنالتی وسطای دو نفره و هفت سنگ(البته نه باسنک با در شیشه) و... تازه والیبال نشسته هم بازی می کردیم(چون فضا کوچیک بود) فکرشو بکن چقدر ساعت و قاب و ویترین تلویزیون شکستیم!!

یادش بخیر .خیلی وقته داداشمو ندیدم
همسایه های خوبی هم داشتیم .

حس نوستالوژیک مارو قلقلک دادی

سلام عزیزم
خوبم٬شکر
جالبه من از بچگی تو خونه ای بزرگ شدم که حیاط تقریبا بزرگی داشته٬ اما...
شما هم کم شیطون نبودی هااا
؛)

ع.ر.وطن دوست دوشنبه 27 مهر 1388 ساعت 05:44

سلام!
من مه همیشه میفتادم دنبال توپ عین ایشی زاکی!:دی
وایسا دست من!:دی
همه افتادن به خاطره تعریف کردن !چرا ما نگیم!
توی فوتبال اینقدر که بلا سر من میومد سر هیچ کس نمیومد!
اصلا از بچگی توی فامیل معروف بودم به جذب بلا!البته فقط برای خودم!:دی از مهرگان میتونید بپرسید!:دی
جوری شده بود که وقتی میرفتم فوتبال با زره میرفتم!:دی
زانو بند و کلاه خود و کلاه ایمنی و پوتین!:))
توی کل محل معروف بودم با این لباسا!:دی مخصوصا وقتی بعد فوتبال با همون لباسا باید میرفتم نونوایی!:دی
یه بار توی مدرسه که همیشه زمینها همه کنار همه! توی زنگ ورزش که اونروز هوس بسکتبال هم کرده بودیم.
توپ ما قل میخوره میره میره تو زمین فوتبال!به یکی از بچه ها گفتم: فلانی! توپ رو شوت کن بیاد! اونم نامردی نکرد و توی جو کاکرو یوگا!!!! چنان شوتی مرد که من خشکم زد!
فقط داشتم میدیدم که جوش های روی توپ بسکتبال داره برام واضح میشه!
پرت شدم اسمون !سرم اود پایین و پاهام هم دنبالش!:دی
خستتون نکنم! تا یه ربع حافظه م رو از دست داده بودم!:دی

چند وقت پیش هم داشتم پینگ پنگ بازی میکردم که یه هو توپ خمچین خورد توی چشم که روی توپ پینگ پنگ ،پلک میزدم!:ذی

خلاصه این هم حکایتی بود از ما!:دی

یا علی

سلام!
مطمینی اید الان سالمی اید؟ قدرت خداااا....
هزار ما شا الله!
؛)

شبنم دوشنبه 27 مهر 1388 ساعت 10:09

سلام سعیده...اینجارو می خونم ولی کامنت فقط وقتی می دم که فکر کنم چیز مهمی دارم که خودت نمی دونی...همینکه میبینم خوبی راضیم...برام دعا کن باز هم بخصوص جمکران که میری...خیلی جدی هم دعا کن...
سلام ندا...هیچ ایمیلی چیزی ازت ندارم...خوبی؟

سلام عزیزم...
دلم برات تنگ شده بود.خوبی؟
من همیشه دعات می کنم. تو چی؟
؛)

بهار دوشنبه 27 مهر 1388 ساعت 21:11

سلام
خوبید
بهتر شدید که
تولد حضرت معصومه رو تبریک میگم
فردا هم روز دختره
این روزو به شما و دختر خانومای این خونه هم تبریک می گم
یادم رفت زیارتتون قبول
مرسی ممنون بابت دعا
خیلی ممنون از لطفتون

سلام
شکر خدا٬بهترم.
ممنون عزیزم.منم به شما تبریک می گم...
خواهش می کنم
یا علی

علیرضا معتمدی دوشنبه 27 مهر 1388 ساعت 21:18 http://shadowlessman.blogsky.com/

سلام
کم کم تمرین کنید واستون مشکلی پیش نمیاد.
منم 3 سال والیبال بازی کردم.
بهترین پاسور تیم بودم :)
موفق باشین و قید ناخن هاتونو بزنین

سلام
ممنون از راهنمایی تون.
منم اتفاقا پاس های خوبی می دم!
ناخون هام ام از ته گرفتم!
:(

س.ح دوشنبه 27 مهر 1388 ساعت 21:44 http://badbadakeabyy.persianblog.ir

سلام..
اخ جون والیبال..
هیجانش رو دوست دارم..
ولی الان یه مدتیه به شنا رو اوردم..اخه من از بچگی از اب میترسیدم. و میترسم....واسه همین مثل شما تصمیم گرفتم بپرم توش..

سلام عزیزم٬
خوب شد اومدی...داشتم می یومدم این روز قشنگ رو بهت تبریک بگم...
وایسااا٬اومدم!
در ضمن٬افرین!

افشم دوشنبه 27 مهر 1388 ساعت 22:51 http://www.goshaayesh.blogfa.com

با اجازه ی صاحبخانه!
سلام شبنم جان..
من مثل همیشه حال خوب باورنکردنی ایی دارم (:دی)و دل تنگتم..خیلی به یادتم..
میلم رو هم برات می ذارم اینجا
امروز دم دفتر مطالعات یهو دلم هواتو کرد..یاد آخرین صحنه ی خداحافظیمون تو دانشگاه افتادم...
.
.
ان شاالله سلامت باشی..
بارون تو شهر شما زیاد میاد..هر وقت قطره های بارون رو دیدی برای من خیلی دعا کن.......

اجازه ما هم دست شماست خانوووم!
؛)

شبنم چهارشنبه 29 مهر 1388 ساعت 03:38

سعیده میشه در جواب سوالت سکوت کنم؟:پی
ندا...برات ایمیل می زنم..
میگم ندا من چیزی نمی گم اما خودت یکم رو دو خط آخرت فکر کن! :دی

باشه...من هم این سکوت و می ذارم به حساب رضا...
:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد