نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

تن پروری

 

افرادی هستن که فعالیت هایی مثل بادی بیلدینگ یا پرورش اندام رو جز ورزش ها به حساب نمی یارن و اونو هم معنی می دونن با تن پروری... 

 

یادتون می یاد که گفتم٬تصمیم گرفتم از این به بعد از دانشگاه تا خونه رو پیاده بیام؟ 

این کار فواید بیولو ژیکی زیادی داره که لازم به توضیح نیست...اما می خوام اینجا چند تااز فواید دیگه اش رو که شاید کمتر به چشم بیاد و بگم... 

 

این پیاده روی برای من ... 

فرصت خوبی ه برای فکر کردن..فکر کردن به همه اون کارایی که تو روز انجام می دم اما روزمرگی و سرعت زیاد گذشتن ثانیه ها فرصت تحلیل اش رو ازم می گیره... 

فرصت خوبی ه برای دیدن همه اون چیزایی که بارها از کنارشون با سرعت می گذشتی و نمی دیدیشون... 

فرصت خوبی ه برای همزاد پنداری با پیاده ها...با اونایی که مجبورن پیاده برن ... 

فرصت خوبی ه برای ثابت کردن خودت به خودت...اینکه می تونی به جسم ات مسلط باشی و ازش کار بکشی...شاید این تمرینی باشه برای تسلط به روح ات... 

فرصت خوبی ه برای شکست زندگی ماشینی حتی برای یه مدت کوتاه... 

فر صت خوبی ه برای اینکه خدا رو ببینی٬لای برگای درختای خ ولی عصر...توی دستای دخترک گل فروش...توی فضای دود گرفته ماشین اخرین مدل اون پسره ...توی پاهات که سالم ان و می تونن پا به پات راه بیان... 

فرصت خوبیه برای دیدن مردم و دغدغه هاشون...برای دیدن اون دختری که انقدر خرید کرده نمی تون اونا رو حتی تا دم ماشین اش بیاره و مادری که دست بچه اش رو می کشه تا زرق و برق مغازه ها  چشم اش رو پر نکنه... 

فرصت خوبی ه برای اینکه موسیقی مورد علاقه ات رو ده بار پشت سر هم گوش بدی ... 

فرصت خوبی ه برای برگشت به گذشته...مرور روزهای رفته..دیدن اشتباهات و تصمیم برای جبران... 

فر صت خوبی ه برای برنامه ریزی برای فردات... 

فرصت خوبی ه برای اینکه زنگ صدای مطهری گوش ات رو نوازش بده... 

 

 

شاید تصمیم گرفتم تو یه باشگاه ثبت نام کنم...اگه بتونم سلول های بدنم رو یه طور قشنگ کنار هم بچینم شاید بتونم سلولای روحم رو هم یه طور خیلی قشنگ تر کنار هم بچینم... 

 

 

پ ن۱:تمام دغدغه ام رو٬ برای در زدن ازم گرفت...وقتی در اسانسور باز شد...جلوم بود...دیگه لازم نبود نفس ام رو تو سینه حبس کنم و دستام بلرزه برای زدن در...خدا حرفایی که از دلم گذشته بود رو شنیده بود... 

نمی دونم...فکر کنم دو سه ساعتی پیش شون بودم... 

وقتی از روی صندلی بلند شدم٬فرق ام از زمین تا اسمون شده بود٬ از وقتی که نشسته بودم... 

 

دکتر باهر می گفتن: روشن فکری مهم نیست...مهم اینه که روشن گر باشی... 

بذار منم بگم : ارام بودن مهم نیست...مهم اینه که ارامش بدی... *

ارووم ام کرد٬خیــــــــــــــــلی...شاید خیلی بیشتر از اون ارام بخش هایی که تا حالا نخوردم... 

 

*: روشن فکر بودن مسلما از دگم بودن بهتره و ارووم بودن از نا ارووم بودن...  

 

پ ن۲:وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز. و دویدن که آموختی ، پرواز را.
راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند.

دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر.
و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی.
من راه رفتن را از یک سنگ آموختم ، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت.
بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند! پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند.
پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند!
اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت و کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست!
آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت.
***
وقتی رفتن آموختی ، دویدن بیاموز. ودویدن که آموختی ، پرواز را. راه رفتن بیاموز زیرا هر روز باید از خودت تا خدا گام برداری. دویدن بیاموز زیرا چه بهتر که از خودت تا خدا بدوی. و پرواز را یادبگیر زیرا باید روزی از خودت تا خدا پر بزنی.
عرفان نظر آهاری

 

۳۷

نظرات 11 + ارسال نظر
یه آشنا چهارشنبه 29 مهر 1388 ساعت 11:31 http://fellow.blogsky.com

سلام
چه جالب، بالاخره تونستم اولین نظر دهنده باشم...
به نظر من که ورزشی بسیار مفیده، کی گفته این ورزش مفید نیست؟ تصمیم بجاییست.
منم وقتی خونه بودم فکر کردنمو می ذاشتم واسه موقع موتور سواریم و ساعتها تو خیابونا می چرخیدم...
ولی به خستگی و فشار پیاده روی نمی ارزه!
جدا می گم، خیلی خوب می نویسید...
راستی دگم بودن یعنی چی؟

سلام...
ان شا الله که تو زندگی هم همیشه اول بشید...
شما لطف دارید.
در ضمن این هم معنی کلمه دگم از فرهنگ معین:

شرح : 1 ـ آن که متعصب در عقاید خود است . 2 ـ در سیاست در مورد کسانی به کار می رود که بدون دلیل و پایه و اساسی روی عقاید خود پافشاری می

امین چهارشنبه 29 مهر 1388 ساعت 11:35 http://elahi-gahi-negahi.blogsky.com/

سلام:
(شوخی) حس کسانیکه توی ترافیک گیر کردند و در این حالت شما رو می بینند که با پای پیاده دارید از ماشین شون سبقت میگیرید هم جالبه!
(جدی)پس باید به پیاده روی spirit building بگیم.دیدن مشکلات مردم به نظرم مهم ترین مزیتی بود که اشاره کردید.این صحنه ها منو خیلی ناراحت میکنه.از اون بدتر اینه که میبینم چقدر خدا به من نعمت داده و من...
راستی، خبری از عکس های اون پیرزن که گم شده بود نشد؟(هر چند می دونم اگه خبری شده بود حتماً میگفتید)

سلام...
بله اون حس هم به جای خودش بسیار خوشاینده...
:)
spirint building هم تعبیر جالبی بود...
پیگیری کردم.متاسفانه خبری نشده...
:(

سهیل چهارشنبه 29 مهر 1388 ساعت 11:40 http://daypic.blogfa.com

سلام.

ممنون از حسن نظرتون...شما لطف دارین...

سرد...پ ن۲ ...پست قبل...نظر قبل

ظاهرا اول شدم...خب... به هر حال توفیقه دیگه...کاریش نمیشه کرد...

آرامش ... روشن فکری ... دغدغه ... تفکر ... تجسسس در درون ... اینها چیزهایی هستش که آرامشو از آدم می گیره... پس نمی تونی هیچ کس و آروم کنی...خوبه آدم یک سری چیزها را یاد بگیره و لی خیلی چیزها یاد گرفتنش دست ماها نیست ... بهتره در جریان غوطه ور باشیم تا خود هستی هستا بهمون بیاموزه... به خودتون در طول این دوماه نگاه کنید ... چند تا چیز را خودتون یاد گرفتین و چندتا را بهتون با روشهایی که جای بحثش اینجا نیست آموختن ؟؟؟ ...
زیاد سخت نگیرید...همه چیز درسته و کاملا سر جاشه...فقط نگاه ها و دیدگاه های ما آدما فرق داره...
به قول یک بنده خدایی هرکس به اندازه ی عمل و فهمش می تونه توفیق تفسیر و فهم اونو بدست بیاره...
فکر سازندگی درونتون باشین...اگه هر کسی درون خودشو آباد کنه عملا چیزی نمی مونه که دیگری بخواد که درستش بکنه و یا حتی بهش ذره ای فکر کنه...

از راه رفتن لذت ببرید نه از پیاده رفتن...

التماس دعا.

یاعلی.



سلام..
خواهش می کنم.
امممم..
می خوام سکوت کنم.
یا علی

سهیل چهارشنبه 29 مهر 1388 ساعت 11:41 http://daypic.blogfa.com

باورم نمیشه...توی این مدت سوم شدم...راست می گن که خیلی زود دیر میشه...

دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر.

بنت الهدی چهارشنبه 29 مهر 1388 ساعت 19:00

سلام س-ف جان

فرصت خوبیه برای شکرگزاری که خداوند پاهای ما را سالم قرار داد تا با آنها هرجا خواستیم و هرچه قدر خواستیم برویم...
..
خدا رو شکر.

پست زیبا و عرفانی ای و خیلی آرامی شده بود...لذت بردم.

آرامش دادن به کسی نشان از آرامش درون خود دارد.

دعام کن لطفا.

سلام
شکرا لله...

لطف داری.
موافق نیستم...چون من اصلا ادم ارامی نیستم اما گویا بعضا خیلی خوب ادم ها رو ارووم می کنم.
محتاجم...زیاد

مصطفی چهارشنبه 29 مهر 1388 ساعت 20:59 http://www.jabe.ir

سلام وبلاگ جالبی داری یه سر هم به عکسای جدید جعبه بزن

موفق باشی....

سلام
ممنون
ان شا الله سر فرصت میام.

نیما۱۳۹۴ چهارشنبه 29 مهر 1388 ساعت 23:23 http://www.nima1394.blogfa.com

کاشکی همه ی آدما مثه شما زیبا نگاه می کردن. چقدر ذهن زیبایی داری.منم صبحها یه کمی از مسیر مدرسه رو پیاده میرم و واقعا وقت خوبیه برای فکرکردن. اصلا عجیبه.

...
زیبا؟
کاش اینجوری باشه...

ونوس پنج‌شنبه 30 مهر 1388 ساعت 01:36 http://trytowrite.blogsky.com

وقتی رفتن آموختی ، دویدن بیاموز. ودویدن که آموختی ، پرواز را.
خیلی قشنگ بود هر چند فکر میکنم قبلا هم اینجا اینو خونده بودم ولی بازم چسبید
مرسی

من که تو بلاگم نذاشته بودم اش.اما...
یه چیزایی خوبه تکرار بشه...

س.ح پنج‌شنبه 30 مهر 1388 ساعت 09:58

سلام..س.جان
یه سوال..
به نظرت ادم اگه اروم نباشه.میتونه ارامش بده؟؟

سلام نازنین...
به نظر من می شه...
چون من ارووم نیستم اما بعضا می تونم اررم کنم افراد رو...

ندا پنج‌شنبه 30 مهر 1388 ساعت 10:20

س.ف عزیزم !
اجازه ی ما هم دست شماست :دی
خوش آمدی و شادم کردی !

به همچنین خانوم...

ع.ر.وطن دوست پنج‌شنبه 30 مهر 1388 ساعت 11:14 http://123tamam.blogsky.com

سلام!
یکی از تفریحات سالم من همین پیاده رویه ولی توی هوای تهران دیگه سالم نیست!:دی
بهترین رکوردم مسیر میدون ازادی تا میرداماده!:دی
انقدر توی این پیاده روی ها چیز یاد گرفتم که چند کتاب میشه!
جالبترین عکسی که توی این پیاده روی ها توی ذهنم دارم مربوط میشه به چند سال پیش:
یه تابستونی توی خ ولیعصر جلوی یه شیرینی فروشی یه بی ام دبیو متعلق به خانمی پارک بود که رفته بود شیرینی بخره!
دختر خردسالش دم در ماشین بود و یه دختر همسن و سالش هم که فال میفروخت در حال تماشای اون!دختر پولدار که هی میدید این فال فروش داره نگاش میکنه ،هی بستنی میخورد و از ماشین سوار و پیاده میشد!برام جالب بود

یا علی

سلام...
اره٬کاش می شد.الودگی و از هوای تهران بیرون کرد...

این پیاده روی ها صحنه های ماندگاری و تو ذهن ادم حک می کنه...

یا علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد