نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

باران

 

امروز یکی از قشنگ ترین بارون های دنیا چهره ی همیشه دود گرفته شهر تهران و عوض کرد... 

فوق العاده بود... 

خیلی قشنگ بود... 

با یه نم نم بارون خیلی لطیف شروع شد...جوری که وقتی از دانشگاه اومدم بیرون٬با تعجب از حبیبه پرسیدم: بارون میاد؟ 

اون گفت: فکر کنم می خواد بیاد... 

درختا...زمین...اسمون...همه و همه وقتی بارون می یاد خیلی خوشگل تر می شه... 

واقعا خنده دار بود...توی خیابون ولی عصر که رسیدم بارون یه کم تند تر شده بود...هر کسی دنبال یه پناه گاه می گشت...یا با سرعت برق سعی می کرد خودشو به مقصد برسونه...سرعت راه رفتن مردم نسبت به روزای دیگه خیلی بیشتر شده بود و من نمی فهمیدم چرا؟ 

چرا مردم از نعمت خدا که انقدر خوشگل بود فرار می کردن؟ 

من اما اهسته تر از همیشه٬قطره بارون و نگاه می کردم و به راهم ادامه می دادم.... 

تو دلم داشتم با خدا حرف می زدم... 

بهش گفتم: خدا جون٬می شه برای چند لحظه چشمای همه این ادما رو  ببندی تا من با خیال راحت زیر بارون بدوم و  بچرخم و بخندم و زندگی کنم؟ 

شاید تو اون لحظه واقعا ارزوم همین بود...پا به پای قطره های بارون چرخیدن و بغل کردن همه ی اون طراوتی که تو اسمون موج می زد... 

نزدیکای خونه رسیدم...اما دلم خونه نمی خواست...سقف نمی خواست...رفتم سمت پارک... 

فوق العاده بود... 

زندگی کردم...زندگی کردم...زندگی کردم... 

خدا جون برای تمام داده ها و نداده هات شکرت... 

 

پ ن۱:گاهی اوقات افسوس اون لحظات قشنگی رو می خورم که گذشتن٬قبل از اون که من ببلعم شون...گاهی ارزو می کردم کاش ماشین زمان یه وقتایی٬یه جا هایی از کار می یوفتاد... 

یه وقتایی من بهشت خدا رو٬رو زمین دارم... 

 

پ ن۲: امروز همایش دکتر باهر بودم...جالبه...گاهی فکر می کنم من هیچ وقت از شنیدن خسته نمی شم... 

نمی دونم چرا٬اکثر چیزایی که برای بقیه کسل کننده و خواب اوره٬برای من واقعا خوشاینده... 

پ ن۳: دوست دارم همیشه مهاجر باشم... 

پ ن ۴: چه قدر مفلوک اند نا شکیبایان! کدام زخم است که التیام نیافته باشد٬به تدریج؟ 

 

۴۳

نظرات 10 + ارسال نظر
خوده خوم سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 18:56 http://www.khodamokhodam.blogsky.com

تو آسمونا دنبالت میگشتم تو وبلاگای به روز شده پیدات کردم!!!:دی

:دی

مهرگان سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 19:55 http://bandarmehr.blogfa.com/

سلام
نخسته
خوبی؟
باران رحمت الهیه. ولی نمیدونم چرا تو این فیلم و سریال ها وارونه نشون داده میشه . همیشه موقعی که یکی از شخصیت های اصلی داستان شکست عشقی خورده یا یه بابایی داره کشته میشه یا یکی داره دزدی میکنه اسمون فیلم ها بدجوری بارونیه

موفق باشی و فرخنده دل

میلاد امام رضا(ع) پیشاپیش مبارک

سلام
ممنون گلم.
موافقم...
به همچنین عزیز
دعا یادت نره

امین سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 21:11 http://elahi-gahi-negahi.blogsky.com/

سلام
یکی علائق من اینه که وقتی بارون می یاد برم پارک و با تکون دادن درخت ها قطرات بارون رو روی سرم بریزم!اون لحظه که قطرات درشت بارون روی سرم میریزه خیلی فوق العاده است...

سلام
تجربه اش کردم!
خیــــــــــــــــــــــلی خوبه!

بنت الهدی سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 21:49

سلام
من عاشق بارونم..یه حس قشنگی به آدم میده...

در سریال اغما اون آخراش که آقای تارخ میگفت:
"فاستعذ بالله انه سمیع علیم "
همراه با بارون بود..این صحنه خیلی برام قشنگ بود ..
قابل توجه مهرگان جان :)


سلام
این صحنه تو ذهن من هم ماندگار شده...
یا علی

یه آشنا سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 22:34

سلام
ما خیلی عقبیم ها...
کمی آهسته تر... به کجا چنین شتابان...
مردم از نوازش دست سرد بارون که اونا رو به وجد می آره فرار می کنن. ولی شما این نوازش رو خیلی محبت آمیز فرض کردین. خیلی زیباست...
من همیشه دنبال آرامشم. آرامشُ آرامش. اما به سختی گیر میاد...
چیکار کنم؟

سلام
یه کمی عجله کنید٬می رسید!

درباره ارامش هیچ نظری ندارم چون یه ادم ناارام نمی تونه تو این ضمینه صاحب نظر باشه...

سهیل سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 23:07 http://daypic.blogfa.com

سلام.

بازهم لطیف و قشنگ نوشتین...ولی با پی نوشت چهارمتون ارتباط برقرار کردم...

التماس دعا.

یاعلی.

سلام
ممنون...
علی یارتون

رستگار چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 00:20 http://saghiye-simin-sagh.blogsky.com

سلام عزیزم
باهات موافقم بارونش محشر بود!
منو برد تو حال و هوای وطن!
مدت ها بود تو این خشکی تهران دلم هوای یه بارون ناب کرده بود هرچند به پای بارونای شمال نمی رسه!:))
منم امروز تو راه برگشت از باشگاه به خوابگاه کلی تو بارون پرسه زدم

قلمت مثل همیشه دلنشین بود...
یا حق

سلام عزیزم
خوشحالم که گذاشتی بارون روح ات رو جلا بده...
ممنونم
یا علی

ونوس چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 01:18 http://trytowrite.blogsky.com

وای بارون خیلی قشنگه
ولی من بهار امسال تو خیابون نیاوران داتم برای یه جلسه رسمی میرفتم ...همین که از تاکسی پیاده شدم تا حدود یکی دو کیلومتر رو پیاده برم..اونقدر بارونش تند بود که تا وقتی رسیدم اونقدر لباسام خیس بودم که روی رفتن به جلسه رو نداشتم..
شاد باشی

:دی
درکت می کنم...
اما اونم یه جورایی قشنگه!

نیما چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 14:35 http://tavoos.blogsky.com

من هم روزهای بارونی رو خیلی دوست دارم .

چیزای دوست داشتنی رو باید دوست داشت...

shamim شنبه 16 آبان 1388 ساعت 21:54

mikhastam begam ke matne kheili ghashangi neveshti

ممنون گلم...
لطف داری.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد