نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

عرفه

تقریبا دو هفته پیش بود.با سمیرا از کتابخونه دانشکده اومدیم بیرون.از پله ها که میومدیم پایین یکی از اقایون داشت یه اطلاعیه به برد نسب می کرد.اسم مشهد مقدس و که دیدم پاهام سست شد...حتی نتونستم صبر کنم که کار اقاهه تموم شه...اقاهه که اشتیاق منو دید٬یه کپی از اطلاعیه رو داد بهم...دانشکده می برد مشهد٬۳ روزه...۸٬۹٬۱۰ ذی الحجه...دعای عرفات رو تو بارگاه ملکوتی اقا می خوندن... 

دلم لرزید...بدو بدو رفتم پیش بچه ها تا خبرو بهشون بدم... 

قرار شد که بچه ها با خونواده هاشون هماهنگ کنن و فرداش نتیجه رو بگن. 

رفتیم برای ثبت نام....ظرفیت ۱۰ نفر بود...۹ نفر ثبت نام کرده بودن... 

اشک تو چشمام جم شده بود...دلم گرفت... 

چند روز گذشت... 

از دانشکده اومدم بیرون...داشتم قدم می زدم که... 

دیدم بسیج دانشجویی اعلامیه سفر به مناطق جنگی رو زده به دیوار... 

تاریخ : ۸-۹-۱۰ ذی الحجه... برای ثبت نام به کانتر شماره ی ۱ مراجعه فرمایید. 

وااااااااااااااااای! یعنی می شه؟ فوق العاده اس...خدا جون یه دنیـــــــــــــــــــا ممنون اتم.... 

کلی پیاده روی کردم تا بلاخره محل ثبت نام و پیدا کردم...وقتی رفتم تو کاملا نفس نفس می زدم... 

یه خانوم مهربون با یه لبخند مهربون تر٬پشت میز نشسته بود...بهش گفتم که برای ثبت نام اومدم... 

کارت دانشجویی مو خواست.نشون اش دادم... 

با تاسف سری تکون دادو گفت: عزیزم بانی این اردم بسیج دانشجویی شهید بهشتی یه٬ما اجازه ثبت نام از بچه های علوم پزشکی رو نداریم... 

خنده رو لبام خشک شد... 

از کانتر اومدم بیرون. 

گذشت و گذشت... 

بچه های بسیج ازم دعوت کرده بودن که این ۳ روز باهاشون برم قم و جمکران... 

قرار بود امروز قبل از نماز ظهر و عصر خبرشو بهشون بدم... 

ــــــــــــــــــــ 

دیشب جلسه اول ترم جدید کلاس زبانم بود.ساعت ۱۶:۴۵ تا ۲۰ 

با ترافیک ولی عصر٬ساعت ۵ رسیدم...نفس نفس زنون پله های موسسه رو چند تا یکی کردم و رفتم بالا... 

هر چی رو برد دنبال شماره کلاسم گشتم پیداش نکردم...ناچار رفتم پیش مسئول کلاسا. 

هر چی گشت کلاس 304 برای این ساعت رو پیدا نکرد. 

مگه می شه؟ 

رفتم پیش مسئول ثبت نام.اسم ام رو وارد کامپیوتر کرد.خانوم ف٬این کلاس کنسل شده... 

چی؟! کنسل؟ 

بله٬ما چند بار با شما تماس گرفتیم که اطلاع بدیم اما... 

تمام کلاس های دیگه هم پر بود.باید می رفتم شعبه قلهک...اونم همین امشب... 

تو این ترافیک؟ چاره ای نبود...رفتم...اونا هم هیچ کلاس خالی نداشتن.برگشتم تجریش...کلی با مدیر اموزشگاه صحبت کردم.گفت هیچ کاری نمی تونه بکنه... 

مستاصل از در اموزشگاه اومدم بیرون...نمی دونستم چی کار باید بکنم...نه می تونستم مرخصی بگیرم٬نه پولم رو استرداد کنم و نه... 

زنگ زدم مژده... 

مژده٬می بینی تو رو خدا؟ این ترم تیچر جونم که نشدی هیچ٬سفیرم این جوری شد... 

مژده گفت:الان زنگ می زنم و با خانوم پدرام صحبت می کنم... 

زنگ زد٬گفت هیچ کاری از دستش بر نمی یاد... 

حالم یه جورایی بود..پیاده رفتم سمت گلستان کبیر...نمی دونم چه قدر گذشت که مژده بهم زنگ زد... 

گلی خانوم کجایی؟ 

ـ تجریش٬چه طور مگه؟ 

بچه هل بهم زنگ زدن و گفتن کلاس 304 روز جمعه یه استردادی داشته٬سریع خودتو برسون سفیر... 

رفتم. 

گفتن٬امشب تایم اداری تموم شده...فردا راس ساعت ۸ صبح موسسه باش... 

ــــــــــ 

پنجشنبه ۸ صبح سفیر 

تمام منشی ها عوض شده بودن...روز از نو روزی از نو...تقریبا سه رب طول کشید تا تمام پروسه دیشب رو طی کنم... 

بلاخره ثبت نام ام کردن. جمعه ها ساعت ۱۳:۳۰ تا ۱۸:۳۰ 

ـــــــــــ 

فردا جمعه است... 

فردا روز عرفه است... 

فردا اولین جلسه ترم جدیده... 

.... 

مشهد... 

اردوی جنوب... 

قم و جمکران... 

و حتی امام زاده صالح... 

 

فردا عرفه است...همون روزی که برای رسیدن اش روزهای تقویم ام رو یک به یک شمرده بودم...فردا یه فرصت طلایی ه...که نیومده از دست رفت... 

دلم گرفته... 

خدا جوووووووووووووووووووووون... 

یا امام حســـــــــــــــــــــــین! 

 

خوب من دلم عرفه می خواد... 

من که می دونم بدم...یاداوری لازم نیست... 

نظرات 9 + ارسال نظر
PAT جمعه 6 آذر 1388 ساعت 00:34 http://khaterat-9.blogsky.com

سلاموبلاگ جالبی داری
خیلی بده آدم بد بیاری بیاره بعضی موقع ها ۱جورایی تمومی نداره
به منم سر بزن

سلام
ممنون
:(
میام سر فرصت
یا علی

ونوس جمعه 6 آذر 1388 ساعت 01:22 http://trytowrite.blogsky.com

التماس دعا!

محتاجیم به دعا خانوم.

301040 جمعه 6 آذر 1388 ساعت 02:58 http://301040.blogsky.com

عرفه می گه:
خِرْلى فى قَضآئِکَ وَبارِکْ لى فى قَدَرِکَ حَتّى لا اءُحِبَّ تَعْجیلَ ما
و در سـرنـوشـت خود خیر برایم مقدر کن و مقدراتت را برایم مبارک گردان تا چنان نباشم که تعجیل آنچه را
اَخَّرْتَ وَلا تَاْخیرَ ما عَجَّلْتَ اَ
تـو پـس انـداخته اى بخواهم و نه تاءخیر آنچه را تو پیش انداخته اى

خیره ایشالا

:(
عالی بود...
دعام کنید خیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی!
یاد عرفه ی پارسال به خیر...

ع.ر.وطن دوست جمعه 6 آذر 1388 ساعت 07:57

سلام!
باز خوبه که شما نیت رفتن به اینجاهای رو کردید! من که واقعا نمیدونم کجا برم!
انشا..ا که خیره!
برای من هم دعا میکنید؟
یا علی

سلام...
هر جا بودید منو هم دعا کنید...
منم...
به یادتونم.
یا علی

هدی جمعه 6 آذر 1388 ساعت 08:33

سلام س-ف جان
مهم نیت پاکته که خدا می بینه
و حرفهای زلال و بی ریاته که خدا از دلت می شنوه...و آگاهه.
بدان که اینا رو برای دلخوشیت نمیگم ..
بلکه برای اون چیزی که از خدا سراغ دارم بهت میگم..
التماس دعا س-ف عزیزم.

سلام...
به قول پست اقای وطن دوست...
من عرفه رو برای حال نذار خودم می خواستم و گرنه که خدای ما خوب خدایی ه...
دعا دعا دعا
زیاد
باشه گلم؟

داود جمعه 6 آذر 1388 ساعت 13:16 http://yaran1388.blogsky.com

سلام
مهم اینه که دلتون با عرفه است٬ تحصیل علم خود بزرگترین عبادت است.انشاالله صاحب دعای عرفه یار و یاورتون باشه. یاحق

سلام...
ممنون بابت دلداری تون...اما من به این روز خیلی احتیاج داشتم.
حق نگهدارتون

301040 جمعه 6 آذر 1388 ساعت 17:48 http://301040.blogsky.com

در مورد شیخ مفید اگر مطلب مستند تر با منبع می خواین:
http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=9513

اگر هم مطلب بی منبع ایرادی نداره، اینم جالبه
http://www.imam-sadiq.net/sub/Erfan/olama/mofid.asp

ممنون
یا علی

مهرگان جمعه 6 آذر 1388 ساعت 20:14 http://bandarmehr.blogfa.com/

سلام
خوب هستی ؟
طاعات و عبادات قبول باشه
عید قربان رو تبریک میگم

سلام گلم
ممنون
شکر خدا خوبم
شما چه طوری؟
طاعات و عبادات شما هم مقبول درگاه حق باشه.
عیدتون هم مبارک

نوژن جمعه 6 آذر 1388 ساعت 21:42 http://hamishesabz.blogsky.com

دوستمون راست میگه
باز خوبه دلت هوس اینجاها رو کرده بوده
من چی؟
مشهدی هستم اما این روزها مشهد نیستم جدان دلم گرفته
یک سری به من هم بزن
التماس دعا

...........
من به این روز احتیاج داشتم...
قول می دید هر وقت رفتید مشهد دعام کنید؟
:(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد