نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

شب ششم

یا او


شب ششم. چقدر "ش". خیلی های دیگرشان نیز جایشان خالیست.

 شمع، شیرین، شب، شکوه، شیراز، شنزار، شوش، شیمیایی، شیدایی، شفق و ...    شما...

جای آخری از همه خالی تر است. آنقدر خالی ست که همه چیز را نیز به ورطه نیستی کشیده...

ای که وجودت یک تنه، پر کننده دنیای من است، این روح آشفته و سردرگم مرا دریاب...

مگر نه اینست که امروز را در کنار اهل بیت امام عصرمان (روحی و ارواح العالمین له الفداه) گذراندی؟ پس چرابا منِ بی دلِ بی حاصل چنین روا میکنی؟ ...

چندی پیش نوشتم که بدین امید روی پا هستم که "میگذرد"، اما امروز می نویسم که دیگر نمی گذرد... 


                                                برگرد ...


الها...

تو را به دست و صورت و کوچه و سیلی قسمت میدهم، که سینه بیتاب مرا دمی التیام بخشی...


نظرات 1 + ارسال نظر
ح. ع چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390 ساعت 12:00

دیگه نگران نیستم٬

بر خلاف همیشه اینبار سیب سرخ نصیب دست چلاق نشد.
خدا روشکر
بهت تبریک می گم س ـ ف جان و بیش از تو به همراه زندگی ات

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد