نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

پر نقش تر از فرش دلم٬ بافته ای نیست!



هم قبیله


 پ ن) حبیبمان جمعه صبحی اینجا را به ما هدیه کرد.
عین جوانی هایمان می ماند.
کاش او هیچ گاه بزرگ نشود..

مرا با دلبرم بگذار و مگذر ..

 

همه متفق القول می گویند: نیستم و نیستم و کم هستم و حسابی مشغول... 

مشغول کار و درس و زندگی و عاشقی... 

انگار حق تمام و کمال با همه است.. 

نیستم و نیستم و کم هستم و حسابی مشغول.. 

اما نه مشغول کار و درس و زندگی و .. 

مشغول مشغله هایی هستم که گفتنی نیست.. 

نوشتنی نیست.. 

و خواندنی هم انگار.. 

من خسته ام؛ 

من حسابی خسته ام... 

اما این خستگی نه روحی است و نه جسمی... 

حفره ای است بین این دو.. 

که حسابی درد می کند.. 

خوب مشغولم می کند و 

دوایی برای آن نیست. 

پس بی مهابا خود را به زندگی کردن می زنم تا مگر.. 

 

 

باز تاکید می کنم حال دلم بس ناجوانمردانه خوب است 

و هوا بارانی و 

تو تابستانی 

........... 

 

تو بمان (2)


تو بمان(1) اجازه چاپ پیدا نکرد..


باشد،

فقط تو بمان...



زیبا



زیبا ،، زیبا ،،
کنار حوصله ام بنشین
بنشین ، مرا به شط غزل بنشان
بنشان مرا به منظره ی عشق ،
بنشان مرا به منظره ی باران ،
... بنشان مرا به منظره ی رویش ،
... * من سبز می شوم * ...

زیبا ،، زیبا ،،
ستاره های کلامت را
در لحظه های ساکت عاشق ... بر من ببار
بر من ببار تا که برویم بهار وار
چشم از تو بود و عشق ،
بچرخاند بر حول این مدار

زیبا ،، زیبا ،،
تمام حرف دلم این است،
من عشق را به نام تو آغاز کرده ام ،
در هر کجای عشق که هستی ،
... * آغاز کن مرا * ...






فایل صوتی با صدای استاد


















حریم امن حضورت

 

حالا نشسته ام در اتاق کودکی هایم، 

نوجوانی ام و پاره ای از 

جوانی ام.. 

همان خانه که .. 

این دیوار و آن سقف بالای تختم پر است از خاطره... 

تلخ و شیرین و شیرین و زهرمار... 

که حالا همه شان برایم یک طعم شده اند..طعم خاطره.. 

هنوز هم که می ایم اینجا،دلم.. 

نمی دانم چه می شود.. 

بیا بگذریم از این دل و خاطره و اتاق. 

داده های مغزم حسابی درهم شده.. 

از هر کجا می روم به جایی که انتظارش را ندارم می رسم جز ... 

جز تو و مهر تو و حضور تو که برایم همان رنگ است،همان طعم است 

 و پریشانی در آن راه ندارد. 

 

پ ن)بابا نیست،مثل خیلی وقت ها. 

مامان رفته مشهد با مهناز 

همان جا که ما بودیم، 

باز تولد است انگار  

                                        مبارک باد

 

امام رضا (علیه السلام)


خانه های آن کسانی میخورد در بیشتر

که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر

عرض حاجت میکنم آنجا که صاحبخانه اش

پاسخ یک میدهد با ده برابر بیشتر

گاه گاهی که به درگاه کریمی میروم

راه میپویم نه با پا بلکه با سر بیشتر

زیر دِین چارده معصومم(ص)اما گردنم

زیر دِین حضرت موسی بن جعفر(ص) بیشتر

گردنم در زیر دینِ آن امامی هست که

داده در ایران ما طوبای او بر، بیشتر

آن امامی که «فداکِِ[1]» گفتنش رو به قم است

باسلامش میکند قم را منور ، بیشتر

قم، همان شهری که هم یک ماه دارد بر زمین

همچنین از آسمان دارد (چِل اختر) [2]بیشتر

قصد اینبارِ قصیده از برادر گفتن است

ورنه میگفتم از این معصومه خواهر بیشتر

در مقامش مصرعی میگویم و رد میشوم

لطف بابا ها ست معمولاً به دختر بشتر

عازم مشهد شدم تا با تو درد دل کنم

بودنت را میکنم اینگونه باور بیشتر

مرقدت ضرب المثل های مرا تکمیل کرد

هرکه بامش بیش برفش ، نه! کبوتر بیشتر

چار فصل مشهد از عطر گلاب آکنده است

اینچنین یعنی سه فصل از شهر قمصر بیشتر

پیش تو شاه و گدا یکسان تراند از هرکجا

این حرم دیگر ندارد حرفِ کمتر ، بیشتر

از غلامان شماهم میشود دنیا گرفت

من نیازت دارم آقا روز محشر بیشتر

ای که راه انداختی امروز و فردای مرا

چشم در راه تو هستم روز آخر بیشتر

بر تمام اهل بیت خویش حساسی ولی

جان زهرا(س) ـ چون شنیدم که به مادر بیشترـ

دوستت دارم نمیدانم که باور میکنی

راست میگویم به وا.. از ابوذر بیشتر

بیشتر هایی که گفتم از تو خیلی کمترند



پ ن) هفت مهری بود و میهمان امام رضا بودیم ...

حالم شبیه کسانی که از خانه ی کریم آمده اند نیست اما..

بگذریم،

دعایم کنید.


 

می ترسم از تغییراتی که این روزها روحم درگیر آن شده.. 

می ترسم، 

مبادا ما هم بشویم عین همه.. 

مبادا..

باران

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

..

 

آمدم تا غم دل با تو بگویم، 

تو دلت خواست بدان ؛ 

 

 

حالا.. 

                                      من ،

فقط 

اندکی غم دارم...  

و زبانی قاصر. 

 

  

 

 

ماه عسل؟؟؟

دیگه تموم شد. 

یا نه... 

تازه شروع شد...  

«کمی بیش از اندکی صبر کردیم و بالاخره سحر رخ نمود...»

و آغاز صبح... 

نور، نور و تا ابد نور...  

نوری که در آن فروغی نیست. 

چون طلوعش به مدد صاحب الزمانش فرا رسید... 

 

یا مهدی گفتیم و عشق آغاز شد... 

 

 و جه تقارن قشنگی است... 

میلاد نور و میلاد سامانمان...