نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

لطف خدا

سرمای شدیدی خوردم.دیشب از بدن درد فقط ۲-۳ ساعت خوابیدم... 

امروز به اصرار مامان رفتم دکتر.راست اش جدی جدی داشت باورم می شد که انفولانزای خوکی یه سر پیش من هم اومده... 

ابریزش بینی شدید٬دل پیچه٬بدن درد٬عطسه و سرفه امانم رو بریده بود.جالبه بی اختیار از چشمام اشک میومد... 

رفتم دکتر.بعد از کلی سوال پیچ شدن و معاینه.مشخص شد که قضیه همون سینوزیت ایه که از بچه گی با هم بزرگ شدیم... فشار خونم هم یه مقداری پایین بود گویا(۸ رو ۶!)اقای دکتر داشت جای من سکته می کرد.برام سرم تجویز کرد + ۴ تا امپول گنده و کلی قرص و شربت. 

۴ تا امپول و با هم همین الان نوش جان کردم اما از زیر سرم قسر در رفتم...  

شکر 

خدا جون شکر 

شاید خدا می خواد روزای اول ماه مبارک٬ با حسرت واسه مامان اینا سفره افطار بندازم...شاید... 

شاید دلم به اندازه کافی شکسته نبوده...شاید خدا اینجوری می خواد خودشو بهم نزدیک کنه... 

نه نه!اون که به ما نزدیک تر از رگ گردن...منم که ازش دورم... 

شکر 

ایشاللا خودش کمک می کنه 

شک ندارم٬هیچ کارش بی حکمت نیست.

به اسم الله که رحمن و رحیم است

من تصمیم دارم که از این به بعد ادم خوبی باشم٬دست از گناهان بشویم٬قلب خود را یکسره تسلیم خدا کنم٬از دنیا و ما فیها چشم بپوشم.تنها٬اری تنها لذت خویش را در اب دیده قرار دهم... 

حوادث روزگار ادمی را پخته می کند و حتی گناهان مانند اتشی ادمی را می سوزاند... 

 

پ ن۱:بس که درگیر هیاهوی پوچ دنیا بودم رجب را ندیدم...شعبان به سرعت کوله بارش را بست...من ماندم و امید بی کرانم به رمضان...گر چه با لباس کثیف و نا اراسته نباید به چنین میهمانی قدم گذاشت٬اما یقین دارم صاحب خانه مهربان تر از اینهاست.... 

پ ن۲:یادش به خیر. یک زمانی اطاعت از غیر خدا، شرک به حساب می‌اومد!