نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

نفس

... مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

قاب عکس خدا

 

چشم ام که به چشم های نافذ و گیرای مادر بزرگ از پس قاب عکس می افتد٬ 

حیا می کنم قدری... 

یقیین دارم او مهربان است٬ 

دل اش برای ما تنگ می شود و سری به خانه مان می زند... 

اگر ببیند...  

حیا می کنم... 

 

* کاش قاب عکسی از خدا داشتم تا به تمام کوچه های شهر می اویختم اش... 

یا نه٬ 

شاید بهتر بود چشم دلی داشتم که تمام قاب عکس های خدا را در کوچه های شهر می دید...