-
دو با دو
سهشنبه 28 اردیبهشت 1389 23:20
امروز برای پاره ای از مشکلات احتمالی روحی جسمی(!!!) رفته بودم به یه مر کز پزشکی. جواب ازمایش خونم اماده نشده بود و باید یه سری کارای پزشکی دیگه هم انجام می دادم. وقتی کار خانوم دکتر تموم شد٬خانوووم منشی (که مثل همیشه زیادی خانووم بود) بهم گفت که جوابش ۳۰-۴۵ دقیقه دیگه اماده می شه. از مطب اومدم بیرون و دیدم کمی اون طرف...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 اردیبهشت 1389 17:22
مَّن کانَ یُرِیدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشاءُ لِمَن نُّرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ یَصلَاهَا مَذْمُوماً مَّدْحُوراً(۱۸) وَ مَنْ أَرَادَ الاَخِرَةَ وَ سعَى لهََا سعْیَهَا وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئک کانَ سعْیُهُم مَّشکُوراً(۱۹) ۱۸ - آن کس که ( تنها ) زندگى زودگذر ( دنیاى مادى ) را مىطلبد آن...
-
سلاااااااااااام!!
یکشنبه 26 اردیبهشت 1389 13:48
بسم الله الرحمن الرحیم سلاااااااام!!! دیروز بلاخره هر جوری بود طلسم تنبلی و شکستم و رفتم نمایشگاه کتاب... درست مثل پارسال تنهای تنها. واااا خدای من! چه روزی بود. به اندازه ی تمام عمرم راه رفتم و اما ففط تونستم دو تا غرفه شو ببینم. نه که فکر کنید انقدر محو کتابا شدم که زمان و از دستم در رفت و ... نه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 فروردین 1389 08:17
من هنوز بر آنم که اگر و تنها اگر تاریخ زندگی بیست و چند ساله ام را به خوبی مرور کنم و اشتباهات گذشته را چند باره تکرار نکنم٬ زندگی بهتری خواهم داشت... خاتم پیامبران به گمانم در نهج الفصاحه می فرماید: مومن از یک سوراخ دوبار گزیده نمی شود. ـ س ـ ف گویا از یک سوراخ بارها گزیده می شود.
-
بسم الله قاسم الجبارین
شنبه 29 اسفند 1388 15:08
بهار مبارک. - بهاری باشید.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 بهمن 1388 21:34
بازگشت من به شهر بازگشت من به سوی تو نیست... پ ن: تقریبا دیگه اینجا نمی نویسم. عزیزی گفت اطلاع بدم تا دوستان مهربانم نیان و پشت در بمونن. شرمنده ی مهربونی هاتونم. خدا پشت و پناه تون یا حق
-
خداحافظ مان باشد
جمعه 2 بهمن 1388 08:08
خوب نگاهش کردم... رنجور و تکیده می نمود... اثار بی خوابی های اخیر و گریه های گاه و بی گاهش در چشمانش هویدا بود٬ خوب نگاهش را وارسی کردم...هیچ نخواندم... فقط سکوتی تلخ و کشنده... زخم های احساسش حسابی اماس کرده بود و دردناک می نمود... دلم طاقت نیاورد٬ پرسیدم... پس از سکوتی طولانی کلمات زیر را به زحمت از زبانش شنیدم......
-
می ترسم
پنجشنبه 1 بهمن 1388 20:04
من از خدا می ترسم ... من از خودم بیشتر از خدا می ترسم ...
-
پشت خط
پنجشنبه 1 بهمن 1388 10:28
"گوش هایم بوق بوق می کنند.. تمام مغزم را اشغال کرده ای! آزادش کن! پشت خط هزار درس نخوانده مانده است.." از دفتر خاطرات آنکه خاطرات مرا چند سال قبل نوشته ... - کاش مغزم طبقه بندی داشت...
-
...
پنجشنبه 1 بهمن 1388 08:45
خوب می دانم دارم انتقام می گیرم٬ اما هنوز خوب نمی دانم از چه کسی... - نکند بی گناه باشم.
-
بی شعوری هم عالمی دارد...
چهارشنبه 30 دی 1388 23:06
دارم تمرین می کنم با مردم به قدر عقل هایشان ( دوست داشتی بخوان دل هاشان) صحبت کنم... - بعضی مسائل حتی ارزش بحث کردن رو هم نداره٬چه برسه به درگیر شدن... -الههم افرغ علینا صبرأ - خداوند غیور است...
-
قاب عکس خدا
چهارشنبه 30 دی 1388 17:10
چشم ام که به چشم های نافذ و گیرای مادر بزرگ از پس قاب عکس می افتد٬ حیا می کنم قدری... یقیین دارم او مهربان است٬ دل اش برای ما تنگ می شود و سری به خانه مان می زند... اگر ببیند... حیا می کنم... * کاش قاب عکسی از خدا داشتم تا به تمام کوچه های شهر می اویختم اش... یا نه٬ شاید بهتر بود چشم دلی داشتم که تمام قاب عکس های خدا...
-
دل خوش سیری مفت!
سهشنبه 29 دی 1388 16:24
در وبلاگ های مجاور دل خوش حراج کرده اند... اگر رفتی٬برای من هم بخر... برای میهمانی اخر هفته ام می خواهم. پ ن۱: (دفتر دکتر موحد٬بعد از امتحان اپید) دکتر موحد: خانوم س-ف از شما توقع نداشتم!!!! (دفتر دکتر موحد٬بعد از این روزها) س-ف:چه خوب اقای دکتر٬من تازه چند وقته که یاد گرفتم از کسی توقعی نداشته باشم!!
-
شکراْ لله
دوشنبه 28 دی 1388 14:27
خداوند غیور است. اگر دل کسی در دام محبت جز او گرفتار شود خدا یا عیوب آن را آشکار می کند تا دل از آن برگیرد یا حادثه ای می فرستد تا آن را از سر راهش بر دارد.. - ایاک نعبد و ایاک نستعین
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 دی 1388 08:00
تا تو به داد من رسی٬من به خدا رسیده ام... - ممنون که داری هُل ام می دی تو اغوش گرم و امن خدا ...
-
Be truthful with yourself
یکشنبه 27 دی 1388 22:14
when you are truthful with yourself, you start to see everything as it is not the way you want to see it. the woundes in your emotional body are covered by the denial system. when you look at your wounds with the eyes of truth, you can finally heal those wounds.
-
ارامش مطلق می خواهم قدری...
یکشنبه 27 دی 1388 19:14
متاسفانه گویا هر فرد فقط یکبار فرصت زندگی کردن را دارد... فقط یکبار... ـ می ترسم عاقبت بفهمم که خوشبختی همین روزهایی است که نذر می کنم به سرعت دور شدنمان بگذرد... ۰۹
-
شهلا٬شهره یا شیدا؟
یکشنبه 27 دی 1388 16:41
در بزم شهلا های عریان٬جلباب که بپوشی شهره تری ... ـ بین دنیاهامان یک دنیا٬ نه حتی بیشتر٬ فاصله است. باید فکری کنم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 دی 1388 11:58
راستی٬تو که دنیا را دویده ای بگو... هر کجا که بروی آسمان همین رنگ است؟ - آسمان دل من اما٬تو بدان٬ بی رنگ است...
-
بیست و یک سالگی
شنبه 26 دی 1388 23:16
گر نگهدار من ان است که من می دانم شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد... - تمام شور بیست و یک سالگی ام را به بازار بردم تا ذره ای شعور بخرم... خریداری نداشت... دست خالی برگشتم. ۰۸
-
باران گونه ها
شنبه 26 دی 1388 16:35
پدر بزرگ می گفت: خدا دو گوش داد و یک زبان. یعنی دو بشنو و فقط یکی بگو... دو صد شنیدم و هیچ نگفتم... گذشت٬ خیلی گذشت... خواستم بگویم٬ نه یکی...خیلی کم...شاید به اندازه ی دل کوچکم... گوشی نبود... نبود٬ خیلی نبود... دل کوچکم حسابی سنگین شد... حرفهایم در پنجره ی چشمانم ذوب می شد و فرو می ریخت... خدا برایم دو گوش شنوا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 دی 1388 08:50
وقت کردی بدان٬ آدم جالبی بود... معتاد بود٬اما محتاج نه!
-
حکایت این روزهاست...
جمعه 25 دی 1388 21:49
به ایستگاه اتوبوس که می رسی٬ فقط وقت می کنی اتوبوس را با نفس نفس هایت بدرقه کنی... به ساعت ات گریزی می زنی...مثل همیشه دیرت شده... روی تابلوی ایستگاه اتوبوس نوشته: اتوبوس بعدی ۱۵ دقیقه ی دیگر کمی دل دل می کنی٬که بمانی یا بروی... می مانی... ۳۰ دقیقه گذشته و از اتوبوس خبری نیست... نه پای رفتن داری و نه دل ماندن... چیزی...
-
خدا سلام رساند و گفت ...
جمعه 25 دی 1388 17:33
مادرم خواب دید که من درخت تاکم. تنم سبز است و از هر سرانگشتم، خوشه های سرخ انگور آویزان. مادرم شاد شد از این خواب و آن را به آب گفت. فردای آن روز، خواب مادرم تعبیر شد و من دیدم اینجا که منم باغچه ای است و عمری ست که من ریشه در خاک دارم. و ناگزیر دستهایم جوانه زد و تنم، ترک خورد و پاهایم عمق را به جستجو رفت. و از آن پس...
-
پازل دین
جمعه 25 دی 1388 12:44
وقتی قدرت بعضی لذت ها به قدری است که حکم خالق به سهولت شهید می شود٬ ایا می توان امیدی به تاثیر مخلوق داشت؟! - به یقیین خالق اش را بیش از مخلوق دوست می دارد.
-
یاسٍ شقایق
جمعه 25 دی 1388 11:40
حرف های جالبی می زند: - روابط ادم ها بیش از اینکه بر تفاهم بنا شده باشه٬بر سوِء تفاهم بنا شده... - " هر آشنایی، عاقبت دردی است تازه بر پیکره ی احساس ... ". - باید از دل استفاده ی بهینه کرد... - یه روز می فهمید که هیچ چیز ارزش نداره که ادم به خاطرش اینجوری بشه٬ هیچ چیز! - همه ی روابط انسانی که توش خدا...
-
به نام اخر ...
پنجشنبه 24 دی 1388 23:28
قلبم را به ارامی می فشارم٬ هییس... ساکت شو... نگاه ها را باور مکن٬ بگذار باران بیاید٬ از پشت پنجره شاید٬ تو را آرام کند٬نگاه منتظر برگ پاییزی... پ ن۱: اینم به یاد تنهای حیران٬ امشب او بود که دلم را لرزاند... باز می گویم٬من در این دنیای دنی مالک چیزی نیستم جز دعا... پس دعای خیرم را بدرقه ی راه این غریب اشنا می کنم...
-
کافی نیست؟
پنجشنبه 24 دی 1388 15:12
و کاش این تنها صدا بود که می ماند... ـ مسخره است وقتی به زمین و زمان فخر می فروشی چون فقط یک سر و گردن از تمام کوتوله های جهان بلند تری... ۰۶
-
طرحی از بهشت
شنبه 19 دی 1388 23:40
بهشت را نقاشی کردم... مداد ارامش را برداشتم و همه ی صفحه را رنگ بی رنگی زدم٬ همه چیز ارام شد... به ارامی دل ات ... مداد عشق را برداشتم٬قلم روی بوم نمی چرخید... ندایی می گفت: اینجا ثانیه ها از عشق جان می گیرند... چه می کنی؟ همه چیز رنگ چشمانم شد... دریا کشیدم٬جنگل و کوه و دشت و شقایق... پرستو و قاصدک و بهار را٬ باران...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 دی 1388 17:32
بودن تو انگیزه ایست برای دویدن ثانیه ها... وقتی می روی٬ زمان می خوابد... ـ توان روزشمار گذاشتن را در خودم نمی بینم٬ وقتی ثانیه ها خواب اند.