-
کلاس زبان
یکشنبه 15 شهریور 1388 00:26
کلاس زبان رفتن تو ماه رمضون واسه خودش معضلی شده هاااااا چند وقت پیش یکی از دوستان زنگ زده بود خونمون که منو واسه افطار دعوت کنه ...وقتی تلفن رو برداشتم شروع کرد به یه ریز غر زدن.گفت و گفت و گفت و گفت تا کاملا خالی شد! بعدش بهش گفتم : خوب پ..جون حالا بگو ببینم چی شده که انقدر غل غل می کنی؟....گفت : کی به شماها که نمی...
-
افطاری
جمعه 13 شهریور 1388 00:26
سلام دوستان. یه مقدار قابل توجهی خسته ام.اخه از صبح همراه بقیه بچه ها کلی کار کریم.یه عالمه سبزی خوردن پاک کردیم.ظرفایی رو که فقط سالی یکبار از تو گنجه میاد بیرون رو شستیم.خونه رو گرد گیری کردیم.حیاط رو اب و جارو کردیم و کلی کار دیگه... راستی یادم رفت توضیح بدم دلیل این همه فعالیت چی بوده... طبق یه نذر قدیمی بابابزرگ...
-
دایی جلیل
چهارشنبه 11 شهریور 1388 00:52
من یه دایی خیلی خوب دارم که خیلی دوسش دارم... راست اش من خیلی نمی شناسم اش٬اما با شناخت محدودی که ازش دارم به نظرم خیلی شبیه مردان خداست... دایی من٬یه اقای خیلی مهربون و ارومه..یه ارامش عجیب همیشه تو صورت اش هست که ادم و اروم می کنه...همیشه با یه تن صدای خیلی ارووم صحبت می کنه... این روزا این گرد سفیدی که رو محاسن اش...
-
دا
دوشنبه 9 شهریور 1388 12:58
امسال خیلی کارها رو تنهایی انجام دادم.تجربه های جالبی بود.مثلا تنهایی رفتم سینما..تنهایی رفتم رستوران و حسابی از خودم پذیرایی کردم...تنهایی رفتم گالری عکس و نقاشی...کلی نمایشگاه معرق رفتم...تنهایی رفتم امام زاده اسماعیل و... و تنهایی رفتم نمایشگاه کتاب...وای عجب روزی بود!یه کارت اعتباری داشتم که توش پر از پول بود و می...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 شهریور 1388 00:31
من خدا را دارم... پس٬ هستم ... پ ن:کسی که خدا را دارد نه می شکند نه خرد می شود نه میدان را خالی می کند ... بلکه مدام با خود زمزمه می کند: به جهان خرم از انم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
-
خداحافظ٬شاید برای همیشه ...
چهارشنبه 4 شهریور 1388 14:46
سلام تا حالا شده عاشق بشی؟ اره٬عاشق! نه...نه... اشتباه نکن.اصلا منظورم عشق به خدا و ائمه و این حرفا نیست. یه عشق زمینی ... یه عشق زمینی که دست ات رو بگیره و ببره تو اسمونا.همونجایی که خدا هست... تا حالا شده عاشق استادت بشی؟! استادت بشه عزیزت٬محبوب ات٬مرادت٬همه کس ات؟ شده واسه کسی بمیری؟ . . . دوستانی که از نزدیک منو...
-
فصل جدید
سهشنبه 3 شهریور 1388 17:45
اغاز می کنم فصل جدیدی از زندگی ام را به نام ذاتی که همه موجودات نا اگاهانه واله او هستند و او تنها حقیقتی است که شایستگی پرستش دارد... و سپاس می گذارم ان خداوندی را که غیر از او محمودی نیست... . . . تمام شد...و حالا شروعی دوباره...خودم رو پیدا کردم٬خیلی زودتر از اون چیزی که فکرشو می کردم. و این شروع نیز مثل همه ی شروع...
-
دیشب شکستم٬خرد شدم...
دوشنبه 2 شهریور 1388 15:20
خرد شدن قلبی که به بهانه ای کوچک ان را شکسته ایم در عرش صدایی دارد که اگر به گوشمان می رسید حتما از وحشت ان خود خرد می شدیم... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دیشب شکستم٬خرد شدم. تو زندگی ام خیلی از شبا نخوابیدم...خیلی شبا تا صبح اشک ریختم...خیلی شبا بالش و گذاشتم رو دهنم که صدای هق...
-
...
یکشنبه 1 شهریور 1388 16:01
... این چندمین باری که میام اینجا که براتون بنویسم٬اما راستش...ذهن ام پر از خالیه...پر از دغدغه ای که نمی دونم چیه...حس می کنم سنگینم...حس می کنم زیادی دست و پای خودم رو بستم ...خیلی زیاد... زمانی بود که با افتخار می گفتم : من وابسته هیچ چیزو هیچ کس نیستم...امروز فرسنگ ها با اون دوران فاصله دارم...کاملا فشاری رو که...
-
به همین سادگی...
جمعه 30 مرداد 1388 16:40
دیروز پری روز بود گویا٬سپیده(خواهرم) اومده بود خونمون.برام فیلم اورده بود. ـ به همین سادگی ... ـ راست اش نمی دونم شما هم این فیلم رو دیدید یا نه٬اما به نظر من شخصیت نقش اول زن این فیلم فوق العاده بود.خیلی دوست اش داشتم.به طور سمبلیک مادر بود...زن بود و مظهر لطف و ارامش... نمی دونم.شاید شنیدن این حرفا از زبون یه دختر...
-
لطف خدا
پنجشنبه 29 مرداد 1388 19:22
سرمای شدیدی خوردم.دیشب از بدن درد فقط ۲-۳ ساعت خوابیدم... امروز به اصرار مامان رفتم دکتر.راست اش جدی جدی داشت باورم می شد که انفولانزای خوکی یه سر پیش من هم اومده... ابریزش بینی شدید٬دل پیچه٬بدن درد٬عطسه و سرفه امانم رو بریده بود.جالبه بی اختیار از چشمام اشک میومد... رفتم دکتر.بعد از کلی سوال پیچ شدن و معاینه.مشخص شد...
-
به اسم الله که رحمن و رحیم است
چهارشنبه 28 مرداد 1388 21:31
من تصمیم دارم که از این به بعد ادم خوبی باشم٬دست از گناهان بشویم٬قلب خود را یکسره تسلیم خدا کنم٬از دنیا و ما فیها چشم بپوشم.تنها٬اری تنها لذت خویش را در اب دیده قرار دهم... . . . حوادث روزگار ادمی را پخته می کند و حتی گناهان مانند اتشی ادمی را می سوزاند... پ ن۱:بس که درگیر هیاهوی پوچ دنیا بودم رجب را ندیدم...شعبان به...