-
شب ششم
پنجشنبه 25 فروردین 1390 15:32
یا او شب ششم. چقدر "ش". خیلی های دیگرشان نیز جایشان خالیست. شمع، شیرین، شب، شکوه، شیراز، شنزار، شوش، شیمیایی، شیدایی، شفق و ... شما... جای آخری از همه خالی تر است. آنقدر خالی ست که همه چیز را نیز به ورطه نیستی کشیده... ای که وجودت یک تنه، پر کننده دنیای من است، این روح آشفته و سردرگم مرا دریاب... مگر نه...
-
شب پنجم
پنجشنبه 25 فروردین 1390 08:17
یا او انگار این چنین مقدر شده که من، ... منِ رنجورِ خسته ی زردروی...هر شب از خیال تو، و از حال و هوای تو لبریز شوم و جز به قلم و کاغذی این دل آرام نگیرد... شرح حال این روزهایم مثال زدنی ست... مثالیست برای تمام کسانی که سری در میان عاشقان برافراشته اند... مگر میشود تو چیزی از مولا بطلبی و در بذل آن سخاوت نبینی؟! وقتی...
-
شب چهارم
سهشنبه 23 فروردین 1390 11:37
یا او میگویند ٤ یکی از اعدادیست که سرّ زیادی در خود جای داده است. عناصر اربعه، تسبیحات اربعه و ... من نیز در این چهارمین شب حال و هوای دیگری دارم. حال و هوایم از غربت می آید. احساس غریبی میکنم در این شهر غبار آلوده... بی تو، .... بی هجوم هجاهای حضور گرم تو... دور از تو این جهان رنگ و بوی بهاری ندارد. درختان شکوفه می...
-
شب سوم
دوشنبه 22 فروردین 1390 15:08
تیک تاک، تیک تاک... تا به کی باید این صدا را بشنوم و باز بگویم: آرام بگیر، اندکی صبر دل کوچک من، سحر نزدیک است... ؟ گوشم از صدای غیر تو و شامه ام از هوای غیر تو خسته است... شب سوم است که حضورت با وجودم تقاطع ندارد و اگر چه روحت در منتهای منتهای منتهای روحم لانه ای از جنس نور کرده، اما از چشمانت دورم. از آن دریچه ورود...
-
شب دوم
یکشنبه 21 فروردین 1390 15:42
شب اول گذشت. چه سانش چه اهم؟ اهم اینست که گذشت و من بدین امید روی پا هستم که "میگذرد". شب دوم است که جسمت گر چه از من دور، اما هنوز عطر تو در عمق لحظه ها جاریست... چه هنوزی؟؟؟ که تا ابد... دو روز است که سوار بر مرکب عشق شدی و به سرزمینی رفتی که ازلیت تاریخ، ابدیت را در آن پایبند کرده، سرزمینی کهدر آن خون جای...
-
ما
پنجشنبه 11 فروردین 1390 00:12
"یا او" خوشا دمی کــــه منـــم با تو و تــــویی با من و خوشتر آنکه کسی جز تو نیست، حتی من نیـــــاز و نـــــاز بـــه نــــجوای ما درآمیـــزنــــد به حالـــــتی که نداننــــد ایـــــن تویـــی یا من اگه سال با بهار آغاز میشه که قطعاً میشه، منم با تو آغاز می شم و قطعاً میشم ... بهارا، اینکه این نوشته هارو ازین...
-
:-)
چهارشنبه 25 اسفند 1389 00:26
به تو که می رسم بهانه گیر می شوم ... خوشا بهانه هایی که بهایش ... پ ن) بابت امشب و دیشب و اون شبا ... ممنون
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 اسفند 1389 01:24
برای امشب کافیه٬ می خوام برم دراز بکشم و سقف اتاقم و رصد کنم... انقدر بهش زل بزنم و خیال ببافم تا چشمای خسته از اشکم٬ گرم بشن و خواب تو رو ببینن. ... پ ن) کاش منم مثل مامان بودم..شبا کلی خواب می دیدم... اما چه مهمه؟ خدای ما خیلی مهربونه٬ زودی صبح می شه باز
-
و ما ادراک امشب
سهشنبه 24 اسفند 1389 00:56
انقدر حال بدم خووب هست٬ که تا صبح برایت خوب بودن را املا کنم...
-
تو بدان ...
سهشنبه 24 اسفند 1389 00:50
من خدا را از پس پرده ی اشک بهتر می بینم٬ اما اگر این مهم ذره ای تو را مکدر می کند.. می خندم و خدا را در آغوش می کشم٬ چون یقین دارم خدا دوست تر دارد ٬ رضایت تو را..
-
۷ تا!
سهشنبه 24 اسفند 1389 00:45
لتسکنوا الیها یعنی امروز من و امشب تو پ ن) قسم به نجوای تو که از هر کدوئین ی موثر تر است...
-
نصفه نیمه
دوشنبه 23 اسفند 1389 13:55
دیروز اومده بود دنبالم که بریم بیرون... به رسم همیشگی ام زود تر از رسیدنش تو حیاط بودم...(دوست دارم انتظار برای دیدنش رو) هوا خیس از نم بارون بود.. چشم ام افتاد به درختای خونه...همونایی که بچگی منو دیدن...خنده هامو...گریه هامو... بازی هامو... همونایی که بودن تا قایم موشکی باشه...بودن تا سایه شون سقف خونه ی خاله بازی...
-
موهبت الهی
دوشنبه 9 اسفند 1389 12:05
واقعا برام عجیبه... باور نمی کنم انقدر شباهت و.. میدونی شاید شباهت کلمه ی قشنگی نیست٬ اما قطعا از تفاهم بیشتر دوسش دارم. ت فا هم... نـــــــــــــــه! خیلی قشنگه٬ خیلی از لحظات هستن که فکر می کنم خودم جلوی خودم نشستم... من با تمام احساسم... من با تمام افکارم.. من با تمام دیوونه بازی ام.. من با چشمای خیسم.. من با زبون...
-
لطف مکرر
پنجشنبه 7 بهمن 1389 11:37
تاریخ که انگار بر سر قسم نخورده اش مانده ... هنوز می خواهد احمقانه به تکرار خود ادامه دهد .. اما من بلاخره ثابت می کنم که لطف مکرر جواب می دهد روزی ... من به دنیای ادم بزرگها ثابت می کنم.. ثابت می کنم که شود. حتی اگر به خون جگر شود.. پ ن ) این روز ها با چون منی انگار فقط به غیر محبت روا می شود
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 دی 1389 20:48
آره٬ حتی اگه یه سرما خوردگی سخت بگیرم و چند روز خونه بخوابم٬ حتی اگه یه کوه جزوه ی کپی شده ی ورق نخورده داشته باشم٬ حتی اگه سپیده ... ٬ حتی اگه فردا تو ۲ تا امتحان گنده داشته باشی و من کلی دل نگرانی٬ حتی اگه صدای آب شدن برفا رو بشنوم بی اینکه برف بازی کرده باشم... بازم... بازم... بی خیال... اصلا به کسی چه که حال من چه...
-
بعد از این ..
یکشنبه 21 آذر 1389 12:16
وقتی خدا هم به عاشقانه هایت مهر تایید می زند ... پ ن) ... حالم خوب است... خوب ِ خوب .. عین تو دعا کن مرا در این شب های بی ستاره
-
روزی که در آن گناه نشود عید است
یکشنبه 30 آبان 1389 12:15
کمی ارام بگیر... گوش دلت را باز کن٬ صدای عید را می شنوی... نه که فکر کنی خرامان می اید٬نه... دوان دوان می اید و لطافت قلبت را نشانه گرفته... اغوش بگشای... سرت را روی شانه هایش بگذار... دلت ارام می گیرد... بگذار برایت نغمه ی عاشقی سر دهد. بگذار گرمت کند...حرم نفس هایش را بگیر و در قفس بی در دلت زندانی کن. حریم امن عید...
-
a friend is, as it were, a second self
جمعه 7 آبان 1389 14:27
چند وقت پیشا تو اون وبلاگم نوشتم: ( خیرالامور بیشتر ترها ) اما نه٬ منو چه به تحریف حدیث... اما اینو می گم٬ کم اند کسایی که جنبه ی بیشتر ترها رو داشته باشند.پس گویا باید به اوسطها بسنده کرد. پ ن) یه معذرت خواهی کوچولو هم بابت اینکه بی خبر ایمیل و یا هوم رو بستم. ان شا الله که کما بیش اینجا خدمت تون می رسم.
-
۸۹.۷.۷ تهران ـ پستو
چهارشنبه 7 مهر 1389 21:33
آمدم اینجا که بنویسم٬ بنویسم که مبادا یادم برود٬ مبادا یادم برود امشب ماهتاب مهتابی تر از هر وقت بود و دلم... وااای دلم... چه طعم زیبایی است با کبوتر پر گشودن و رها شدن... تا طعم گس پرواز با باز را نچشیده باشی جنس حرف امشب مرا در نمی یابی... همین چند جمله برای این صفحه بس است... دوست ندارم غیر از محارم کسی بداند در...
-
چرا؟
سهشنبه 30 شهریور 1389 17:34
خیلی کم می نویسم اینجا براتون... اینو ارشیو وبلاگ٬گله های شما تو کامنتا و بعضا ایمیل دوستان می گه... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ- کمی به عقب برگشتم٬روزایی که ۵-۶ تا پست می کردم و همــــــــش بودم... میدونی٬ این دنیای مجازی فضای جالبی ه.... همیشه تو رو می بینه وقتی هیچ کس حوصله تو...
-
دیده شود حال من ار چشم شود گوش شما
پنجشنبه 28 مرداد 1389 16:20
آن ره که بیامدم کدام است؟ تا باز روم که کار خام است یک لحظه ز کوی یار دوری در مذهب عاشقان حرام است سلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــااام بر دوستان!! خوبید؟؟ سلامتید؟ من که حســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــابی حالم خوبه.شما هم خوب باشید که من بهتر تر شم!! ماه رمضون امسال...
-
تن آدمی شریف است!!
یکشنبه 3 مرداد 1389 17:41
بلاخره دل کوچولوی سپیده خانوم هم طاقت دوری از خونواده رو نیاورد و خونه خودشون و دادن رهن و به اجاره نشینی ی نزدیک خونه ی مامان جان راضی شدن. پریروز اسباب کشی بود. از روز قبل اش مهناز رفته بود کمک اش و من چون فاینال داشتم سعادت کمک به ابجی خانوم رو از دست دادم. تقریبا عصر بود که رسیدیم.وقتی می خواستم 3 طبقه رو بیام...
-
لحظات ملکوتی تابستان
جمعه 25 تیر 1389 10:01
آخ جـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــون!! بلاخره تابستون هم به ما رخ نمایاند!! مُردم بس که درس خوندم!! اخه چه قدر درس؟ این جوون بیچاره تفریح هم می خواد خوب!! دلمون خوش بود به این ۳ ماه تابستون که اونم ۱ ماه اش رو ازمون غصب کردن! خدا از سر تقصرات شون بگذره!! خدا باعث و بانی اش رو رحمت کنه... از غر زدن که بگذریم...
-
پایان شب سیه سپید است؟
جمعه 25 تیر 1389 09:37
بلاخره این پروسه ی طولانی امتحانات هم تموم شد! آخیـــــــــــــــــــــــــــــش!! باورتون می شه ۱۷ واحد ناقابل رو سر ترم(یه شبه) دو دستی تقدیم ما کردند و موقع تحویل گرفتن اش ۱ ماه تموم ما رو سر دووندن!! بله٬امتحانات اینجانب مورخه ی ۲۵ خرداد ماه شروع شد و تا تا ریخ ۲۲ تیر ادامه یافت!! ما هم که وسطای این دوره حوصله مون...
-
جنگ وبلاگی؟؟
جمعه 28 خرداد 1389 21:59
سلام دوستان چند وقتی هست که اینجا رو اپ نکردم... نمی دونم چرا؟ حرفی نبود...حرفی بود٬اما حال نوشتن اش نبود یا حال نوشتن اش بود وقت اش نبود...و شایدم همه ی اینا بود اما دسترسی به اینترنت نبود... بگذریم. در هر صورت نشد دیگه.... الانم راستش حرفی ندارم واسه گفتن اما همین چند لحظه پیش یه ایمیل از طرف یکی از دوستان و یا...
-
همه چی اروومه!
چهارشنبه 12 خرداد 1389 22:15
خوب دور و برتون رو نگاه کنید... تلوزیون...روزنامه ها...خیابونا...حتی خونه های شما عزیزا... هر مسلمون و مسلمون زاده ای داره به یه نحوی این روزای مبارک و تبریک و شاد باش بگه... نیومدم بگم که من نمی خوام یه کار تکراری یا خدایی نکرده هجو کنم٬نه! اگه دنیا و ما فیهاش این دنیا و هفت اسمون اش رو اذین ببندن برای میلاد عزیزترین...
-
دارا و ندار
جمعه 7 خرداد 1389 22:29
دیشب تا دیر وقت مهمون داشتیم. سنت نیک صله رحم تو خونه ی ما زیادی احیا می شه...اونم بیشتر از اون طرف.(یعنی بیشتر مهمون داریم تا مهمون بشیم. ) از ائنجایی که پدر شریف بنده هم علاقه ی شدیدی به پدیده ی مهمان دارند.مهمون ها با میل خودشون میان تو و بیرون رفتن شون با خداست.... تا سه وعده پذیرای مهمونا نباشه ول کن معامله...
-
پر از خالی
پنجشنبه 30 اردیبهشت 1389 19:09
اره فکر کنم دیشب بود.یه دوستی برام یه ایمیل ناشناس فرسته بود و بعد از کلی ابراز لطف گفته بود سطح نوشته هام از وقتی برگشتم افت محسوسی کرده. اول از همه ممنون از توجه تون. دوم اینکه بر فرض صحیح بودن نظر (چون لزوما هر نظری صحیح نیست) من حق می دم به ایشون. از وقتی دوباره یا علی گفتم و شروع کردم به اینجا نوشتن هیچ هدف خاصی...
-
انتظار
پنجشنبه 30 اردیبهشت 1389 13:36
حسین(ع) را منتظرانش کشتند.. . . . . یا صاحب الزمان -وقتی این مطلب و شنیدم جدا تا مدتی توی شوک بودم...
-
توبه هم چیزه خوبی هاااا
چهارشنبه 29 اردیبهشت 1389 22:50
اینو جایی خوندم و بعد... “ وقتی که بچه بودم هر شب دعا میکردم که خدا یک دوچرخه به من بدهد؛ بعد فهمیدم که اینطوری فایده ندارد. پس یک دوچرخه دزدیدم و دعا کردم که خدا مرا ببخشد. “ راستی نظر شما چیه؟؟ وقتی اطرافم خوب نگاه کردم مصداق اش رو زیاد دیدم... مگه خدا نگفته در توبه همیشه به روی بنده هام بازه؟